دفترچه‌ی یادداشت، برای یادآوری بعضی نکات به خود

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

ببخشید؛ من آدم مناسبی نیستم ✋🏻

یا خیرالمقصودین

سلام؛
این مطلب رو توی توییتر خیلی مختصر نوشته بودم اما اینجا دلم خواست بیشتر و مفصل‌تر بنویسم. فکر کنم برای همه‌مون پیش اومده که یه چیزی که بقیه داشتند رو دوست داشتیم که توی زندگیمون داشته باشیم. اشتباه نکنید، در مورد حسادت نمی‌خوام حرف بزنم. هر کس با توجه به کمبودهایی که توی زندگیش داره توجهش به یه سری جنبه‌های زندگی بقیه جلب میشه. هیچ وقت یاد نگرفتم که به جنبه‌های مادی زندگی بقیه حسادت کنم. که فلان چیز رو داره، کاشکی منم داشتم. یعنی بوده ولی خیلی گذرا و محدود. شاید به اون رنگ افسردگی‌ای که روی سراسر زندگیم پاشیده شده برمی‌گرده. عدم جاه‌طلبی، میل به پیش‌رفت و بیشتر داشتن.

چیزی که بیشتر حسرت داشتنش رو داشتم و دارم ارتباطات و امتیازاتی بوده که آدما ازش برخوردار بودند. اینکه فلانی انقدر ارتباط عاطفی قشنگی داره و چقدر توی این ارتباط قشنگه! چه گروه دوستی خوبی! احساس امنیتی که توی این گروه می‌کنند حتما خیلی فوق‌العاده ست! کاش منم انقدر بلد بودم+ اعتماد به نفس داشتم که می‌تونستم توی این بحث شرکت کنم و با هم یادبگیریم و کیف کنیم. اینکه چقدر خوبه اینا انقدر مهربون به هم چسبیدند، با هم می‌رن کوه و سفر و پیاده‌روی، اینکه فلانی و فلانی انقدر با هم دوستند که خیلی راحت اتفاقات خصوصی زندگی‌شونو برای هم تعریف می‌کنند و مشورت می‌گیرند و غیبت می‌کنند و ... .

این جمع‌های آدم‌ها، همیشه برام خیلی جذاب بوده و هست. یادمه بعد از تموم شدنم توی ۴ تیر ۹۸، شروع کردم به دنبال کردن جمع‌های دوستی مختلف. جمع‌های مختلفی رو دیدم. کانال‌های تلگرامی شخصی آدما رو دنبال می‌کردم وکانال‌هایی که بهشون لینک می‌دادند و ... . به توجه به حرف‌هایی که زده می‌شد، حدودا 3-4 تا جمع متمرکزتر دوستی رو تشخیص دادم که مثلا باید دسته‌جمعی خونده می‌شدند تا بهتر بفهمی چی شده و توی روزمرگی‌هاشون چه اتفاقی افتاده. البته که این جمع‌ها با هم همپوشانی داشت/داره. دروغ چرا، بهشون حسودیم می‌شد و بعضا یه ذره تکون‌هایی برای وارد شدن به جمعشون به خودم دادم. یه چندتا از ادمینا پیام دادم و سعی کردم ارتباط شخصی باهاشون بگیرم. اینطوری تونستم با وجیهه رفیق بشم و اثر عمیقی توی زندگی و نگرشم گذاشت. با سارا، که دوستیه که الان کنارمه و می‌تونم باهاش صاف و ساده و صادق باشم و پیشش ذوق کنم. وارد جمع دوستی صدف شدم و با بچه‌ها رفت‌وآمد پیدا کردم و چندتا دورهمی رفتیم. اما جمع‌هایی هم بود که توشون بر نخوردم، ارتباط نتونستم برقرار کنم و خب خیلی ناراحت هم نیستم بابتش.

یکی از جمع‌هایی که دوست داشتم توش بر بخورم و عضوشون باشم جمعیه که بعضا تک به تک باهاشون سلام و علیک توی توییتر دارم، آدم‌های بزرگ‌تر، عاقل و بالغ و عاشق‌تر و مهربون و اینا هستند. یعنی بیرون اینطور دیده میشه. دوست داشتنی. یه مدت تلاش کردم بهشون متصل بشم. چندبار باهاشون کوه رفتم و سعی کردم معاشرت کنم و ... . اما خب نشد. خیلی اذیت بودم سر این قضیه که چرا یهو همه چیز کنسل شد؟ چون اون سبک برنامه‌ها برای اونا ادامه داشت اما دیگه به من خبری داده نشد مثلا:) چی دیدند از من؟ این خیلی اذیتم می‌کرد تا مدت‌ها. اما خب من هم مثل هر گیاه دیگه‌ای یه کم بزرگ‌تر شدم و تسلی رو در خودم یافتم. یه تسلی و شاید بشه گفت نگاه که کل قضیه رو برام حل کرد. منظورم قضیه‌ی ارتباطات انسانیه.

هنوزم که هنوزه به اون صمیمیت‌ها و دوستی‌ها و سفرها و محبتا حسودیم میشه، اما دیگه تمناش رو ندارم؛ چون من آدم اون ارتباط نیستم. من رفیق شفیقی که خوب گوش کنه و 100% باشه نیستم. آدم بگو بخند نیستم و باید ازم حرف بیرون کشید. به قول خودم آدم جمع نیستم و بیشتر آدم PvP ام. به قول معروف تو مجنون شو، لیلی خودش پیدا میشه. مجنون نیستی دنبال چی می‌گردی داداش؟:)) آره... . تسلی خاطر که نمیشه گفت به این، بیشتر پذیرشه.

به امید اینکه یه روز هممون ارتباط‌های اصیل و خاص مدل خودمون رو بسازیم و ثبت رسمی کنیم. ارتباطی که مدلش با شخصیتمون بسازه و توش راضی و خوش‌حال و احوال باشیم 😉

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

اولین خواستن

یا هو...

سلام؛ نمی‌دونم مدل شما توی زندگی چطوریه. مدل من همیشه به این صورت بوده که به صورت منفعل زندگی کردم. نشسته بودم و از چیزهایی که برام پیش میومده، در حد دست دراز کردن انتخاب کردم. دنبال چیزی ندویدم و پیگیر نبودم. اینطور نبوده که فلان چیز رو بخوام و پیگیری کنم کجا پیدا میشه، و بعد برای به دست آوردنش تلاش کنم. شاید از کسی خوشم اومده باشه، اما نشستم و بروزی ندادم. هیچ وقت انقدر فعال نبودم که برم جلو و به کسی بگم که ازت خوشم میاد، بیا با هم دوست بشیم. بهترین وضعیتی که تجربه کردم این بوده که بعضا می‌دونستم چی نمی‌خوام. حذف گزینه!

و دونستن اینکه چی نمی‌خوای، کافی نیست. چون خیلی چیزها توی دنیا هست. خیلی کارها، خیلی رشته‌ها، خیلی کتاب‌ها، خیلی آدم‌ها و ... . با دونستن اینکه چی نمی‌خوای فقط می‌تونی چیزها رو پس بزنی. توی آدم حرکتی ایجاد نمی‌کنه. اما وقتی که می‌دونی چی می‌خوای، جهت داری و انگیزه. خیلی حس متفاوتیه. ضد افسردگی، مناسب همه نوع پوست:) انگار روشن شدی و صبح که بیدار میشی می‌دونی چرا باید از تخت بلند شی. فکر کنم برای اولین بار می‌دونم کی رو می‌خوام. حس عجیب و شیرینه و تا حد خوبی سطح انرژیم رفته بالا.

بیش باد:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی‌رضا میم