دفترچه‌ی یادداشت، برای یادآوری بعضی نکات به خود

۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

بغلم کن

یا حنان...


سلام؛

چند روزی میشه که از فضا مجازی بیرونم. ایمیلم دست نخورده مونده، توییتر رو فقط می‌خونم، و اینجا هم می‌بینید که می‌نویسم. بالطبع من که ساعت‌های زیادی از روز رو با اینترنت سر می‌کردم، با خلا بزرگی دست به گریبان هستم. چه بسا به خاطر نبودن حساب‌های کاربریم، و ابراز نشدن در فضای مجازیه که دارم این متن رو می‌نویسم! کی می‌دونه؟


یادم نیست که کدوام بزرگواری این رو گفته، می‌فرماید که در عصر جدید ترس من بیشتر اینه که نتونم تنها باشم، اینکه با خودم باشم. قطعا اینجا تنهایی ِخوب مطرحه، و فرد از بودن با دیگران سیراب شده، شخصیت مستقل خودش رو پیدا کرده و به قول معروف از آب و گل دراومده. اما چرا من این نقل قول رو مطرح کردم؟ چون مساله من به کلی برعکسه. همون سوال همیشگی. که البته الان براش جواب دارم، ولی جوابی ناامید و دلتنگ کننده.

سوال چی بوده همه‌ی این مدت؟ در مورد سستی و بی‌مایه بودن ارتباطاتمون بود. من و فلانی با هم دوستی خیلی صمیمی در مدرسه بودیم. به محض فارغ التحصیلی از مدرسه ارتباطمون از بین رفت. چون دیگه در یک جا نبودیم! به همین سادگی و سستی! یا خیلی از دوستان و آشنایان و حتی فامیل‌ها! شما اگه تلفن‌همراه و یا منزل رو جواب ندید، و یا شماره تلفن رو عوض کنید خیلی راحت بسیاری از رابطه‌هاتون می‌گسله! و این سستی رابطه‌ها، چه مایل به حفظ باشیم و چه نباشیم چندسالی بود که به شدت آزاردهنده بود برای من. اما چه می‌شود کرد؟..
در ادامه چندتا نکته‌ای که من بهشون رسیده‌ام رو نوشتم. نمی‌گم که دلپذیر و دلپسندند!

- واقعا نفس ارتباطات ما سسته! نمی‌شه کسی رو به زور در ارتباط نگه داشت، میشه خیلی راحت گذاشت و رفت...

- شدت و چسبی که در ارتباطات ما حرف اول و آخر و اصلی رو می‌زنه، رابطه قلبیه. تا وقتی که من در قلب فرد مقابلم جا داشته باشم، فرد مقابلم فکر رفتن و گسستن از من به سرش نمیزنه. صد البته احتیاج و عوامل محیطی هم دخیله، ولی خیلی تحت کنترل ما نیست.

- حرف خیلی خوبی که از سید موسی صدر یادگرفتم این بود که این دنیا محدوده، امکانات و شرایطش هیچ وقت نمیتونه دلخواه بشه. همیشه تزاحم‌ها و درگیریها وجود دارند. اما دنیای غیرمادی جاییه که این مشکلات نیست. دل رو باید به اونجا بست. اگه با اونجا مربوط بشی، ممکن نیست که بذاره بره. فاصله، حجاب، کمبود وقت، و همه محدودیت‌ها و دست و پا گیری‌های این دنیایی نیست که سرد و دلزده‌ات بکنه.

و خیلی حرفا و نکات دیگه‌ای که الان در سطح ذهنم نیست.
یه سری چیزا هم نباید گفت، گله‌‌آمیزه. بگذریم..

و آخر سر هم شعری دلتنگانه با قافیه‌ی "بغلم کن"...

یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

تنها

یا مونس...


سلام

شعری از جناب جواد مهاجرپور، تقدیم به شما:




دلم دشت است،
دشتی سراسر خالی از عشق
دشتی با شب‌های سرد تنهایی
بی امیدی و بی پناهی

دلم دشت است
دشتی با روزهای گرم و طاقت فرسا
با آرزوی سرابی کوچک
تا بیاید
تا سبز کند این خاک را


دلم دشت است
دشتی به وسعت تمام آرزوها
به بزرگی تمام رازهای پنهان
به لطافت بال پروانه‌های عاشق

دلم دشت است
دشتی به انتظار نو بهاران
تا سبز شود این بار
تا سبز کند این بار



یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

قاصدک

یا مجیر...


سلام،

هستم ولی کم. حرف نوشتنی ندارم، و برای خالی نبودن عریضه شعری از اخوان عزیز گذاشتم. ملتمس دعای خیر، مثل همیشه.



قاصدک! هان،چه خبر آوردی؟

از کجا وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما،‌اما 

گرد ِبام و در من 

بی ثمر می گردی..

انتظار خبری نیست مرا 

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 

برو آنجا که تو را منتظرند 

قاصدک 

در دل من همه کورند و کرند 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب 

قاصد تجربه‌های همه تلخ 

با دلم می‌گوید 

که دروغی تو، دروغ 

که فریبی تو، فریب 

قاصدک هان، ولی ... آخر ... ای وای 

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، ای! کجا رفتی؟ ای 

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی، جایی ؟

در اجاقی طمع شعله نمی‌بندم خردک شرری هست هنوز؟



زنده یاد #مهدی_اخوان_ثالث



یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

شعر و عقب نشینی

یا حبیب...

سلام؛
رسیدن ایام فاطمیه رو تسلیت میگم خدمتشون و خدمتتون.

مطلب هست، ولی نوشتنی نیست. شاید یک رفیق همدل که کلمات از ذهن آدم خود به خود جاری بشه، و یه حضور گرم، چیزیه که نیازه. علی ای حال، مطلب گذاشتن نشانه ی زنده بودن منه. به کسانیکه من رو فقط از طریق وبلاگم میشناسند، میتونم بگم که من پست میذارم پس هنوز زنده هستم :لبخند.
به روال همیشگی زندگی، الان در دوره ای هستم که از احساس دوری  میکنم. و بالتبع این تصمیم، روابط و کنش های احتماعی م هم بسیار اندک تر شده. و زندگیم بسیار کارآمدتر.
نمیدونم. مثل یه بغضیه که توی گلوت نگه میداری و به کارات ادامه میدی. و جلو میری. و جلوتر. همرات هست، مشکل و ابنورمالیتی هست، ولی به پنهان کردن و باهاش ساختن، خیلی از کارات جلو میره، زندگیت شروع میکنه شبیه آدمای معمولی شدن.

برای خالی نبودن عریضه تصمیم گرفتم یه شعر بذارم. این شعر از استاد و عزیز، آقای صالح علای ِجان هست:
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

بی‌حوصلگی 1

یا مونس؛


سلام؛

امرور دانشگاه شروع شد. و ظاهرا همه‌ی کلاس‌ها هم تشکیل میشه. من هم دانش(ک)گاه هستم، و سر کلاس نرفتم و توی سایت برای شما دارم می‌نویسم. یه جورایی خجالت می‌کشم برم سر کلاس. بگذریم...

راستش خیلی حوصله‌ی زندگی و متعلقاتش رو ندارم و این شامل نوشتن هم می‌شه. الان نیاز به حرف زدن دارم. بعضا آدم حسّ ِزیادی بودن پیدا می‌کنه و اینجوری میشه.

براتون یه شعر می‌ذارم. مواظب خوتون باشید.



کمک کنین هلش بدیم، چرخ ستاره پنجره
رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
گلدون سرد و خالی رو، بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه شب، وا بشه چن تا حنجره
به ما که خسته‌ایم بگه، خونه‌ی باهار کدوم وره؟

تو شهرمون آخ بمی‌رم، چشم ستاره کور شده
برگ درخت باغمون، زباله‌ی سپور شده
مسافر امیدمون، رفته از اینجا دور شده
کاش تو فضای چشممون، پیدا بشه یه شاپره
به ما که خسته‌ایم بگه، خونه‌ی باهار کدوم وره؟

کنار تنگ ماهیا، گربه رو نازش می‌کنن
سنگ سیاه حقه رو، مهر نمازش می‌کنن
آخر خط که می‌رسیم، خطو درازش می‌کنن
آهای فلک که گردنت، از همه‌مون بلن‌تره
به ما که خسته‌ایم بگو، خونه‌ی باهار کدوم وره؟



زنده یاد عمران صلاحی



یاعلی مددی...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم