دفترچه‌ی یادداشت، برای یادآوری بعضی نکات به خود

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست داشتن خودم» ثبت شده است

بازگشت شاید

یا توّاب...


سلام؛

امیدوارم که خوب باشید و ازینا...

مدتی بود نبودم. در این مدت اتفاقات زیادی برای من افتاد و تغیرات زیادی کردم. نسبت به زندگی دید روشن تری دارم، و در لحظه بیشتر زندگی میکنم. مهربان تر و فهمیده تر شدم. توی زندگی بقیه دخالت نمیکنم (یا سعی میکنم نکنم.). خوشبختانه مثل قبل، دلم برای دوست داشتن باز نیست. اگرچه همین الان هم زیادی راحت آدم ها رو دوست دارم. حضرت امیر -علیه السلام- خیلی خوب و عالی این جمله رو فرمودند که "کنتُ بوّاباً لقلبی". یعنی وایسادم دم در قلبم، دیدم چی میخواد بیاد تو - هر دلبستگی و علاقه و ...- و عاقلانه انتخاب کردم که به چه چیزی دل ببندم.

خب، خدا رو شکر که الگوهایی مثل ایشون داریم که راه درست و غلط رو بهمون نشون میدن، ولی ترسی که همیشه همراه من بوده و هست، تفاوت اراده و جایگاه من و ایشونه. بعد از فهمیدن اینکه درست چیه، مسئولیت اجراش بر عهده ام میاد، ولی اراده و توانم صد پله از چیزهایی که میدونم عقب تر و ابتدایی تره...


ترند دیگه ای که این روزها وجود داره، نمایشگاه کتابه. رفت و آمد به اونجا نسبت به قبل خیلی سخت تر شده.
دو یا سه سالی بود که نرفته بودم. شاید به خاطر اینکه بلد نیستم که برای خودم هزینه کنم. ولی بواسطه تمرین های اخیرم که به خودم احترام بذارم و پول برای خودم خرج بکنم، امسال متفاوت شد.

امسال نیتم از رفتن به نمایشگاه، بهانه بودنش برای همراهی و دیدن دوست و مونس سابقم بود، و قصد خرید نداشتم -بن کتاب نگرفته بودم-.

با فراز و نشیب بسیار (که بیشتر نشیب بود) با هم همراه شدیم و رفتیم، بخاطر شلوغی و عواملی که قابل ذکر نیست، دوساعت دیرتر از ساعت مد نظرمون به مقصد رسیدیم. فضای سرد ِبی خبری، دلگیری و دنیاهایی که تقریبا با همدیگه نقطه مشترک چندانی نداشت، مقداری زیادی غریبه طور کرده بودمون...

کشان کشان با هم رفتیم، من معطلش کردم، تا اینکه گم اش کردم.

دیدید که با بعضی ها همراهید ولی کاملا یک نفره رفتار میکنند؟ مثلا مادری که کودکش همراهه، ولی یادش میره که باید با هم باشند، و جایی یه سوراخ برای رد شدن یک نفر پیدا میشه، سریع رد میشند و حواسشون نیست که با هم "همراه"ند. نباید از هم جدا بیفتند. اینجوری نباشیم...

جدا شدیم و من هم دلم گرفت.

یه لیستی توی گوشیم درست کرده ام از کتاب هایی که دوست دارم داشته باشم. بعضی هاش رو خوانده م و بعضا نه. آخه میدونید، داشتن کتاب میتونه برای آدم هویت بخش باشه، آرامش بخش باشه و ...

من کتابخونه ها رو دوست دارم، ازشون خاطره خوب دارم. همه آدم هایی که فکر میکنم سرشون به تنشون میارزه کتاب خونه های زیبا و عزیزی دارند. و ...

رفتم در صف اطلاعات ایستادم و بعد از اینکه افراد مختلفی خیلی یهویی اومدند و کارشون رو راه انداختند و رفتند، اسم یکی دوتا از کتاب هایی که میخواستم پرسیدم و آدرس انتشاراتش رو گرفتم. حالا پروژه جدید شروع شد: پیدا کردم آدرس. سلانه سلانه راه افتادم، و چشمم به دنبال کوچک ترین نشانه ای بود که با شماره سالن یا راهرو و ... مطابقت داشته باشه. پیدا شدند. غرفه های شلوغ، مردم همه مشغول. گوشیمو دراوردم دادم دست مسئول غرفه گفتم ببین ازین کتابای لیست هیچ کدومو داری؟


بگذریم...
اینجا دفترچه خاطرات که نیست. تلاشم تا اینجای وبلاگ بر این بوده که مسائل شخصی و خاطره نویسی رو کمتر وارد متن بکنم. کلا بهتون کتاب خوب خریدن رو پیشنهاد میکنم. کتاب خوب داشتن رو پیشنهاد میکنم. به غیر از کتابی از آرش نراقی در باب مدارا و یک کتاب و چند پیکسل از انتشارات آیت الله موسی صدر، بقیه کتاب های که خریدم داستان بود. کتاب های خانم زویا پیرزاد رو هم توصیه میکنم. هم نوشته هاشون ساده و دلنشین ه. و هم کیفیت چاپ کتاب عالیه، عالی!


هفته ای که گذشت شاید یکی از بهترین هفته های زندگیم بود. یکشنبه و سه شنبه و پنجشنبه رو با کسایی که دوستشون داشتم گذروندم. بوکمارک شود.


قدر با هم بودنامون رو بدونبم. سختی ها رو با نگاه به آینده تحمل کنیم. اگه نمیتونیم همه ی چیزی رو داشته باشیم، کل اون چیز رو رها نکنیم. شاید در آینده حسرت همون یک ربع وقت با منت دوستت رو بخوری


یا علی مددی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

از درون چقدر میشه هل داد؟

یا فتاح...


سلام؛

- طبق قانون نیوتون، برآیند نیروهای خارجی بر یک جسم، باعث حرکت جسم در جهت برآیند میشه.

- طبق قانون نیوتون، هر عملی قطعا یک عکس‌العملی هم اندازه و در جهت مخالف اون میشه.


قوانین نیوتون در فیزیک استفاده می‌شن، و چه مقدار مساله که باهاشون حل در دبیرستان و دانشگاه حل نکردیم. اما چیزی که توش حرف هست اینه که آیا این قوانین هم مثلا مانند "علیّت" که در همه‌ی علوم استفاده میشه، یه قاعده‌ی عمومیه؟ یعنی قاعده‌ی "عمل و عکس‌العمل" رو میشه در رشته‌ی جامعه شناسی، در علوم روان‌شناختی، یا شاخه‌های دیگه‌ی علم هم استفاده کرد؟ آیا اینکه حرکت و رفتار یک جسم رو با برآیند نیروهای وارد بر اون میشه پیش‌بینی میشه کرد، در جاهای دیگه هم صادقه؟ یک آدم رو میشه با توجه به عواملی که از بیرون روش تاثیر می‌گذارند، توضیح داد و تفسیر کرد و حتی پیش‌بینی‌ش کرد؟


در مورد اون قید که میگه نیرو باید خارجی باشه چی؟ اگه آدم‌ها رو اینطور تحلیل کنیم، یعنی ببینیم که دور و اطرافش چطوره، همه‌ی ورودی‌هاش چی هستند، میشه کامل تحلیلشون کرد؟
جواب این سوال رو بلد نیستم. ولی دوست ندارم اینطور باشه! اگه اینطور باشه، باید دائم غمگین باشم! باید دائم غصه‌ی این و اون رو بخورم. آخه توی زندگی چند نفر از این عوامل فوق‌العاده‌ی خارجی پیدا میشه که برآیند زندگی‌شون رو خوب و خوش و خرم و مثبت بکنه؟

آیا میشه آدمی با زندگی خوب پیدا کرد که این خوبی و خوشی از درون خودش تراوش نکرده باشه، از خودش نجوشیده باشه؟


از صبح چهارشنبه‌ی هفته‌ی قبل بهش گفتم که چقدر خوب میشه ببینمت. چندجا بهش پیام دادم، بهش زنگ زدم، خاموش بود. ناامید نشدم. بالاخره شب دیدمش، گفت سلام علیرضا، خیلی دیرمه! گفتم "سلام و خداحافظ". رفت، رفتم. سوار تاکسی به سمت خونه هم آقای تاکسی گفت که من تا چهارراه می‌رم، و مجبور شدم مسافتی رو هم پیاده برم. از دم دانشگاه تا اونجا لب‌هام رو به هم فشرده بودم، و خشک شده بودند و به هم چسبیده بودند. با خودم حدیث نفس کردم،
"دیوونه، عقلت، قلبت، منطقت، همه میگن لِت ایت گو! چی تو رو گیر انداخته؟ ندانمت که در این دامگه چه افتاده‌ست! یادته دوسال پیش چقدر شاد بودی؟ چقدر می‌خندیدی؟ انقدر که شبیه دیوونه‌ها بودی، بهت می‌گفتند دیوونه!
این همه حاشیه که برای خودت درست کردی برای چیه؟ صاف شو، ساده شو، یک دست و یک رنگ شو! بخند، کمی احساس به خودت تزریق کن. تحرک داشته باش. دوباره مراقبت و رسیدگی به کورک درونت رو راه بنداز. اگه بخوای منتظر بقیه بمونی، باید همیشه منتظر باشی."

لبخند زدم. دستم رو از جیبم درآوردم. کمی خودمو زنده کردم، و رفتم سمت خونه تا شام تولدم رو بخورم!:)



یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

جا افتادن

یا بصیر...

سلام؛
همیشه از زندگی بقیه و اینکه چطور این همه براشون روال زندگی عادی هست تعجب می‌کردم. اینکه چطور می‌تونند یک سری کارها رو مثل سر ساعت مشخص، صبح از خواب پا شدن و رفتن به سر کار تا پنج عصر هر روز تکرار بکنند. هر روز آدم‌های تکراری رو ببینند. اگه بدشانس باشند شغلشون هیچ نوآوری نداشته باشه و مثل یک خط تولید کار کنند، و آخر سر ادعا کنند از زندگی خوشحالند، یا اینکه ادعا کنند که اصلا زندگی می‌کنند.

دیروز، بکشنبه، شروع هفته‌ی چهارمی بود که سر ِکار می‌رفتم. نمی‌گم که کار مهمی می‌کنم، نمی‌گم که کار مربوط به رشته‌ام می‌کنم. نمی‌گم که آپولو هوا می‌کنیم. نمی‌گم زیر دست برترین مهندس‌های کشور کار می‌کنم. یه جای تا حدودی معمولی (به دلایل امنیتی نمی‌تونم زیاد در مورد کار صحبت کنم).
و دارم همچنان می‌رم. علی‌رغم تمام نکاتی که بالا گفتم دارم میرم و همچنان هم خواهم رفت. همچنان افراد بالا رو درک نمی‌کنم، اینکه چطور دووم میارند تو زندگی، چطور با این روتین ِطولانی ِخسته‌کننده کنار میاند.

در مورد خودم که تا اینجای کار دووم آوردم آدمایی هست که با هم همکار و دوستیم. شاید جالب باشه که اکثر افراد اینجا قبل از همکار شدن با هم دوست بوده‌اند و بعد همکار شدند. برای من سخت بود قبلا حتی تصور اینکه کسی اینقدر حرف توی گنجینه‌ی دلش داشته باشه. حالا از این آدم‌ها هفت هشت نفر دور من هستند، و تمام تلاش من اینه که موقع کار صندلی‌م رو طوری جابجا کنم که نزدیک مکالمه‌ی اونها باشه تا از تجربه‌هاشون استفاده کنم.

ببخشید خیلی بد می‌نویسم، کلی اتفاقات افتاده توی این ده روز، و بعضی از این‌ها هنوز توی ذهنم معلق‌اند، و هضمشون نکردم. بیشتر توی فاز حرف زدنم تا نوشتن. یعنی این حرفام می‌مونه پیش خودم.
ولی علی‌رضا! این کلیدواژه‌ها رو در مورد اوضاع این حوالیت یادت باشه:
روی پای خودت وایسادن، استقلال، کار، بی اعتنا شدن به بقیه، اخترام گذاشتن به خودت، تکریم خودت، دوست داشتن خودت.

تبریک می‌گم به خودم، دارم توی زندگی جا میافتم...



یاعلی مددی...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم