دفترچه‌ی یادداشت، برای یادآوری بعضی نکات به خود

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیدگاه» ثبت شده است

بغلم کن

یا حنان...


سلام؛

چند روزی میشه که از فضا مجازی بیرونم. ایمیلم دست نخورده مونده، توییتر رو فقط می‌خونم، و اینجا هم می‌بینید که می‌نویسم. بالطبع من که ساعت‌های زیادی از روز رو با اینترنت سر می‌کردم، با خلا بزرگی دست به گریبان هستم. چه بسا به خاطر نبودن حساب‌های کاربریم، و ابراز نشدن در فضای مجازیه که دارم این متن رو می‌نویسم! کی می‌دونه؟


یادم نیست که کدوام بزرگواری این رو گفته، می‌فرماید که در عصر جدید ترس من بیشتر اینه که نتونم تنها باشم، اینکه با خودم باشم. قطعا اینجا تنهایی ِخوب مطرحه، و فرد از بودن با دیگران سیراب شده، شخصیت مستقل خودش رو پیدا کرده و به قول معروف از آب و گل دراومده. اما چرا من این نقل قول رو مطرح کردم؟ چون مساله من به کلی برعکسه. همون سوال همیشگی. که البته الان براش جواب دارم، ولی جوابی ناامید و دلتنگ کننده.

سوال چی بوده همه‌ی این مدت؟ در مورد سستی و بی‌مایه بودن ارتباطاتمون بود. من و فلانی با هم دوستی خیلی صمیمی در مدرسه بودیم. به محض فارغ التحصیلی از مدرسه ارتباطمون از بین رفت. چون دیگه در یک جا نبودیم! به همین سادگی و سستی! یا خیلی از دوستان و آشنایان و حتی فامیل‌ها! شما اگه تلفن‌همراه و یا منزل رو جواب ندید، و یا شماره تلفن رو عوض کنید خیلی راحت بسیاری از رابطه‌هاتون می‌گسله! و این سستی رابطه‌ها، چه مایل به حفظ باشیم و چه نباشیم چندسالی بود که به شدت آزاردهنده بود برای من. اما چه می‌شود کرد؟..
در ادامه چندتا نکته‌ای که من بهشون رسیده‌ام رو نوشتم. نمی‌گم که دلپذیر و دلپسندند!

- واقعا نفس ارتباطات ما سسته! نمی‌شه کسی رو به زور در ارتباط نگه داشت، میشه خیلی راحت گذاشت و رفت...

- شدت و چسبی که در ارتباطات ما حرف اول و آخر و اصلی رو می‌زنه، رابطه قلبیه. تا وقتی که من در قلب فرد مقابلم جا داشته باشم، فرد مقابلم فکر رفتن و گسستن از من به سرش نمیزنه. صد البته احتیاج و عوامل محیطی هم دخیله، ولی خیلی تحت کنترل ما نیست.

- حرف خیلی خوبی که از سید موسی صدر یادگرفتم این بود که این دنیا محدوده، امکانات و شرایطش هیچ وقت نمیتونه دلخواه بشه. همیشه تزاحم‌ها و درگیریها وجود دارند. اما دنیای غیرمادی جاییه که این مشکلات نیست. دل رو باید به اونجا بست. اگه با اونجا مربوط بشی، ممکن نیست که بذاره بره. فاصله، حجاب، کمبود وقت، و همه محدودیت‌ها و دست و پا گیری‌های این دنیایی نیست که سرد و دلزده‌ات بکنه.

و خیلی حرفا و نکات دیگه‌ای که الان در سطح ذهنم نیست.
یه سری چیزا هم نباید گفت، گله‌‌آمیزه. بگذریم..

و آخر سر هم شعری دلتنگانه با قافیه‌ی "بغلم کن"...

یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

هدیه

یا سلام...


سلام

به نظرم بهترین آرامش برای آدم، شناختن و سازگارشدن با خودشه. آشنا شدن با پیج و خم‌های وجودش ، و بهترین امکانات و سرنوشت رو همین خودشناسی بهش میده.

به همین دلیل هم بهترین هدیه رو دفترچه یادداشت میدونم. دفترچه‌ای که آدم توش بنویسه. خودش رو بیاره جلوی چشم‌های خودش. نوشته‌ها رو کمی دورتر بگیره، بتونه از خودش و افکارش کمی فاصله بگیره و از دورتر بهشون نگاه کنه. کلید سعادت و رستگاری ما آدم‌ها همینه.


@AlirezaJourney


پ.ن: از مطالب کانال تلگرامم


یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

عید مبارکی

یا محول الحول و الاحوال...


سلام؛

رسیدن بهار طبیعت رو به همه تبریک میگم. "از خدا میخوام که آخر امسال، هم شما راضی باشید، هم خدا."

راستش من زیاد به مناسبت‌ها و عددها کاری ندارم. به قول کسی که اسمش یادم نیست، سن و اینا هم برای من عددند. و مناسبت‌ها هم به صورت یه روتین دراومده. روزمرگی که نه، سالمرگی! احساس جوانه‌زدن و انرژی گرفتن از شکوفه‌های بهاری رو خیلی ندارم و لبخند پرمهر مادر طبیعت رو در قاب جوانه‌های کوچک درختان نمی‌بینم.
دلنشین‌ترین اتفاق این چند مدت که الان در خاطرم هست، تغییر چیدمان اتاقم در مسیر خانه تکانی، و مماس شدن تختم با پنجره‌ست. و با توجه به اینکه لبه‌ی پایینی پنجره از لبه‌ی کناری تختم پایین‌تر هست، حس فوقالعادع‌ای به من میده - از جنس اون حس‌ها و اتفاقاتی که آدم دوست داره به همه نشون بده و به اشتراک بگذاره -.

اتفاق شاید متفاوت دیگری که در این مدت رخ داد، دوری چند روزه‌ی من از شبکه‌های اجتماعی و اینترنت بود. به تلگرام و اینستاگرام وابستگی زیادی نشون می‌دادم و هر لحظه منتظر بودم کسی پست جدیدی بگذاره، و این در کارآمدی روال روزمره زندگی‌م اختلال ایجاد کرده بود. البته یه سری آسیب‌شناسی دیگر هم داره که بگذریم ازشون...
توی این چندروز این نرم‌افزارها رو پاک کردم و به نوعی میشه گفت آیفونم رو کنار گذاشتم. و این حرکت در کنار اینکه با تقریب بسیار خوبی فقط با "همراه اول" ارتباط تلفنی یا اس‌ام‌اس ای دارم، کلا گوشی‌هام کنار رفت! و این خوب بود...

انی‌وی...

به جای اینکه اطلاعات شناسنامه‌ای بپرسیم توی حال و احوالای عید، از پوسته‌ی درونی یه ذره عمیق‌تر بریم، بپرسیم چی خوندی؟ چه‌کار میکنی؟ زندگی چطوره؟ در مورد احساسات بپرسیم و ...




یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

مبدا

یا مبتدا...


سلام؛

یکی از ویژگی‌های خوب آدم‌ها مبتدا و آغازگر بودنه. یعنی اینکه کاری جدید رو شروع بکنند. منظورم جدید از لحاظ اینکه قبلا نبوده. مثال‌های کوچیک خیلی جلوی چشمی داره. اینکه تو بری سمت کسی به جای اینکه جفتتون منتظر باشید که طرف مقابل بیاد سمتتون. تو زنگ بزنی به کسی که دوستته و دوستش داری ولی از هم مدتیه بی‌خبرید.
آدم های کم حوصله و خسته نمیتونند شروع کننده باشند. برای نمونه خودم رو براتون مثال میزنم:

حدود دو سال پیش، دنبال این دویدم که بچه ها پاشید بیاین بریم کوه. یه لیست بلندبالا از کسایی که خبرشون کنم درست کردم، هرکدوم رو چندبار چک کردم که میاید یا نه. و وسیله های مختلفی که برای صبحانه و ... لازم بود رو بین کسایی که میومدند تقسیم کردم.

آخر سر حدود 30% آدم هایی که گفته بودند میان، اون هم اکثریت با تاخیر، رخ نشون دادند.

البته این جمله ی معروف که اگه سخت بگیری بهت سخت میگذره اینجا کاملا درسته. من به شخصه خیلی سخت میگیرم، و واقعا اذیت میشم و شدم سر این ماجرا و یه برنامه بعدش، به نحوی که دور مبدا و آغازگر بودن رو خط کشیدم و علنا این نازک نارنجی بودن و اذیت شدن رو با صدای بلند گفتم. ولی درون خودم میدونم که این ضعف حساب میشه. اینکه بخاطر خودت و اذیت شدن هایی که خیلی هاش به خاطر سیره و روش رفتاریت هست، یک فضیلت رو ترک کنی.

الان با توجه به تجاربی که از بقیه کسب کرده م، سطح تحملم بالاتر رفته، و انتظاراتم پایین تر. درصد شرکت توی برنامه حدود 20% در نظر میگیرم. هدف از برنامه از شرکت کننده ها به مقصد و فعالیتی که برنامه حول اون شکل گرفته تغییر پیدا کرده. و البته این باز هم خیلی خوب نیست، ولی از هیچ بهتره.


(احساس میکنم که دارم شعار میدم. دارم هی حرفای تکراری میزنم. یادش بخیر، زمانی که هم آدمش بود، و هم حوصله ش که کوچکترین رفتارها رو زیر ذره بین بیارم و در موردش حرف بزنم و خودم رو توی مسیر بهتر شدن بندازم.)



یا علی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

تاملی اخلاقی

یا حامی...


سلام؛

یه موضوعی که همه با اون به نوعی درگیر هستند اینه که اگه از هرکس بپرسیم که اگر کسی دچار مشکلی شد، آیا نباید ناراحت بشیم و بهش کمک کنیم؟ و همه پاسخ می‌دهند که باید به اون کمک کرد و باید ناراحتشد. ولی اگه بهشون بگی که چطور با این همه مصیبت که در عالم ریخته می‌تونید سر کنید، از جواب دادن درمانده می‌شند. این همه گرسنگی که در اقصا نقاط دنیا هست. این همه ظلم و تجاوز و تبعیض، گوشه گوشه‌ی دنیا رو گرفته، و داریم خیلی راحت زندگی می‌کنیم! چرا برای افرادی که توی فلسطین هستند، در آفریقا هستند، کودکان کار شرق آسیا، این همه زندانی که بدهکارند و این همه کودک بی‌سرپرست و ...، هیچ کاری نمی‌کنیم؟ چرا حتی ناراحت هم نیستیم الان؟ یا ناراحتی رو نشون نمی‌دیم؟

کتابی می‌خوندم به اسم "وزن چیزها". یک مفهوم خیلی تازه (برای من) رو معرفی کرد، به اسم "حوزه ی اخلاقی". می‌گفت ما اخلاق و مسئولیت‌هایی که داریم رو در محدوده‌ای که خودمون تعریف می‌کنیم اعمال می‌کنیم. مثلا اوج سعادت و خوشبختی رو با دقیق‌ترین جزییات برای نزدیک‌ترین افراد زندگیمون می‌خوایم (مثل فرزندان). این خیر و سعادت رو به صورت محوتر برای فامیل و نزدیکان و بعد هم برای شهر و جامعه‌ی انسانی می‌خواهیم. احساس مسئولیتی هم داریم رو به همین صورت تقسیم می‌کنیم. اگر بچه‌ی خودم لباس نداشته باشه، بسیار ناراحت می‌شم و برای بهبود اوضاعش تلاش می‌کنم، ولی بچه‌ای آفریقایی در حوزه‌ی اخلاقی من نیست.

این توضیح می‌تونه رفتار ما رو شرح بده، ولی آیا این رفتار همچنان اخلاقی هست؟



یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

از درون چقدر میشه هل داد؟

یا فتاح...


سلام؛

- طبق قانون نیوتون، برآیند نیروهای خارجی بر یک جسم، باعث حرکت جسم در جهت برآیند میشه.

- طبق قانون نیوتون، هر عملی قطعا یک عکس‌العملی هم اندازه و در جهت مخالف اون میشه.


قوانین نیوتون در فیزیک استفاده می‌شن، و چه مقدار مساله که باهاشون حل در دبیرستان و دانشگاه حل نکردیم. اما چیزی که توش حرف هست اینه که آیا این قوانین هم مثلا مانند "علیّت" که در همه‌ی علوم استفاده میشه، یه قاعده‌ی عمومیه؟ یعنی قاعده‌ی "عمل و عکس‌العمل" رو میشه در رشته‌ی جامعه شناسی، در علوم روان‌شناختی، یا شاخه‌های دیگه‌ی علم هم استفاده کرد؟ آیا اینکه حرکت و رفتار یک جسم رو با برآیند نیروهای وارد بر اون میشه پیش‌بینی میشه کرد، در جاهای دیگه هم صادقه؟ یک آدم رو میشه با توجه به عواملی که از بیرون روش تاثیر می‌گذارند، توضیح داد و تفسیر کرد و حتی پیش‌بینی‌ش کرد؟


در مورد اون قید که میگه نیرو باید خارجی باشه چی؟ اگه آدم‌ها رو اینطور تحلیل کنیم، یعنی ببینیم که دور و اطرافش چطوره، همه‌ی ورودی‌هاش چی هستند، میشه کامل تحلیلشون کرد؟
جواب این سوال رو بلد نیستم. ولی دوست ندارم اینطور باشه! اگه اینطور باشه، باید دائم غمگین باشم! باید دائم غصه‌ی این و اون رو بخورم. آخه توی زندگی چند نفر از این عوامل فوق‌العاده‌ی خارجی پیدا میشه که برآیند زندگی‌شون رو خوب و خوش و خرم و مثبت بکنه؟

آیا میشه آدمی با زندگی خوب پیدا کرد که این خوبی و خوشی از درون خودش تراوش نکرده باشه، از خودش نجوشیده باشه؟


از صبح چهارشنبه‌ی هفته‌ی قبل بهش گفتم که چقدر خوب میشه ببینمت. چندجا بهش پیام دادم، بهش زنگ زدم، خاموش بود. ناامید نشدم. بالاخره شب دیدمش، گفت سلام علیرضا، خیلی دیرمه! گفتم "سلام و خداحافظ". رفت، رفتم. سوار تاکسی به سمت خونه هم آقای تاکسی گفت که من تا چهارراه می‌رم، و مجبور شدم مسافتی رو هم پیاده برم. از دم دانشگاه تا اونجا لب‌هام رو به هم فشرده بودم، و خشک شده بودند و به هم چسبیده بودند. با خودم حدیث نفس کردم،
"دیوونه، عقلت، قلبت، منطقت، همه میگن لِت ایت گو! چی تو رو گیر انداخته؟ ندانمت که در این دامگه چه افتاده‌ست! یادته دوسال پیش چقدر شاد بودی؟ چقدر می‌خندیدی؟ انقدر که شبیه دیوونه‌ها بودی، بهت می‌گفتند دیوونه!
این همه حاشیه که برای خودت درست کردی برای چیه؟ صاف شو، ساده شو، یک دست و یک رنگ شو! بخند، کمی احساس به خودت تزریق کن. تحرک داشته باش. دوباره مراقبت و رسیدگی به کورک درونت رو راه بنداز. اگه بخوای منتظر بقیه بمونی، باید همیشه منتظر باشی."

لبخند زدم. دستم رو از جیبم درآوردم. کمی خودمو زنده کردم، و رفتم سمت خونه تا شام تولدم رو بخورم!:)



یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

کاشکی یه جور بشیم که هی مجبور نباشیم عذرخواهی کنیم.

یا غفور...


سلام؛

یادمه قبل از زمان ِمرحوم امین (پس‌فردا سالگردشه، یه فاتحه براش بخونید.) کلاس زبان می‌رفتم. معلمی دوست داشتنی داشتم؛ معلمی دنیادیده که تجربه‌ی زندگی داشت و مهربان و صمیمی بود.

کارهای فانتزی و جالبی برای یادگیری زبان انگلیسی می‌کردیم. خوندن خبرهای روزنامه، گوش کردن به خبر ِبمب‌گذاری ِمتروی لندن از بی‌بی‌سی (هنوز لهجه‌ی نامفهوم اسکاتلندی ِگوینده یادم هست.) و گوش دادن به دیالوگ آلپاچینو در فیلم سیتی‌هال! چه دلخوش بودیم به اسمال‌تاک‌های اول جلسه، که واتس آپ؟ و اینکه هرکداممان در آخر هفته‌ای که داشتیم چه کرده‌بودیم.

یک بار یکی از هموورک‌هایمان شد پیدا کردن ِلیریک یک موسیقی ِرپ! و سعی در تطبیق متن با صداهایی که در آهنگ به گوشمان می‌رسید!!

متن آهنگ با جمله‌ای از انجیل شروع می‌شد! و زندگی یک گانگستر که در میانه‌های راه بود را از زبان خودش توصیف می‌کرد. آخرها بود که می‌گفت (نقل به مضمون:)):

به من بگو چرا انقدر کور هستیم تا ببینیم، کسانی که آزار می‌دهیم، خودمان هستیم!


چرا؟
چرا من باعث آزار بقیه می‌شم؟
زجرآورترین قسمت اینه که آدم‌هایی که بیشتر دوستشون دارم رو بیشتر آزار می‌دم!

تقصیر خودم نیست! تقصیر خودم نیست!


یادمه با فرمد ِعزیز کلی صحبت کردم، در مورد چیزهای نانوشته‌ای که توی جامعه باید رعایت کرد. اینکه چرا نباید حقوق مرد رو ازش پرسید. اینکه چرا تعارف می‌کنیم. اینکه وقتی می‌پرسم "حالت خوبه؟"، چرا مثل آدمی‌زاد جواب نمی‌دیم خوبم یا بدم، چرا جواب مسخره و نامربوط ِ"مرسی" و "ممنون" رو می‌دیم! اینکه من چرا آدما رو نمی‌فهمم!
چرا نمی‌فهمم؟
چرا نفهمم؟

این نفهمی ِمن خیلی رو اعصابه، باعث سوءتفاهم میشه. تقصیر من نیست! نمی‌دونم فلان چیز بده! نمی‌دونم فلان کار ناراحت کننده‌ست! نمی‌دونم!
دارم یاد می‌گیرم، از تجربه‌هام، از نصیحت‌های دوستام. از ناراحت کردنام! دردناکه، ولی بازم کافی نیست.

کاشکی اونایی که از دستم ناراحتند، یه فرصت دیگه بدن. کاشکی ما آدما قلق همدیگه دستمون بیاد. کاشکی بی‌قلق باشیم! کاشکی ...


پ.ن:

به قول ِدوست عزیزتر از جانم و مشاورم،
"علی‌رضا؛
آدمایی که قلق ِتو دستشون نیومده،
و نمی‌دونند خُلی،
سریع و راحت از دستت ناراحت می‌شند.

اما من که می‌دونم توی دلت هیچی نیست."




یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

فیلمنامه‌ی زندگی

یا مقوّم...


سلام؛

چندماه پیش بود که با دوستم رفته بودیم بهشت زهرا، سر قبر امین نشسته بودیم و با هم حرف می‌زدیم. در واقع بیشتر من حرف می‌زدم و اون گوش می‌کرد- خوبه آدم ازین آدما دور و برش باشه. خوبه آدم یکی از این افراد باشه.-
داشتم براش می‌گفتم:" فیلم ِ Stranger than fiction رو دیدی؟ می‌دونی ایده‌ش چیه؟ نویسنده و داستان هردو توی یه دنیا هم‌زمان زندگی می‌کنند. و به جای اینکه نویسنده راقم سطور باشه، خود شخصیت اصلی یه تعامل جدی و فعالی در وقوع اتفاقات داستان داره."

گفتم که "خب ببین؛ ما هم می‌تونیم به زندگی اینطور نگاه کنیم. به قول صالح‌علا ما آدما همه یه داستان برای تعریف کردن داریم و اون داستان زندگی‌مونه. ما همه توی یه داستان شخصیت اصلی هستیم."

از این حرف میشه به خیلی چیزا اشاره کرد. اما چیزی که من بیشتر الان مورد نظرمه اینه: "فکر کن همزمان که داریم این داستان و فیلمنامه رو زنگی می‌کنیم، بلند بلند توی ذهنمون بخونیمش. مجبور می‌شیم که به اطرافمون توجه کنیم. باید بتونم همه‌جا رو توصیف کنم. باید سعی کنم که از دید دانای کل یا حداقل کمی بالاتر از موضع یک کاراکتر داستان روایتگری بکنم. و این نگاه- اینکه با دقت، و کم قضاوت نگاه بکنیم- به زندگی توی طولانی مدت روی زندگی تاثیر خیلی مثبتی خواهد داشت."


همه‌ی ما روایتگر داستان زندگی خویشیم...



یا علی مددی...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی‌رضا میم