یا مونس؛


سلام؛

امرور دانشگاه شروع شد. و ظاهرا همه‌ی کلاس‌ها هم تشکیل میشه. من هم دانش(ک)گاه هستم، و سر کلاس نرفتم و توی سایت برای شما دارم می‌نویسم. یه جورایی خجالت می‌کشم برم سر کلاس. بگذریم...

راستش خیلی حوصله‌ی زندگی و متعلقاتش رو ندارم و این شامل نوشتن هم می‌شه. الان نیاز به حرف زدن دارم. بعضا آدم حسّ ِزیادی بودن پیدا می‌کنه و اینجوری میشه.

براتون یه شعر می‌ذارم. مواظب خوتون باشید.



کمک کنین هلش بدیم، چرخ ستاره پنجره
رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
گلدون سرد و خالی رو، بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه شب، وا بشه چن تا حنجره
به ما که خسته‌ایم بگه، خونه‌ی باهار کدوم وره؟

تو شهرمون آخ بمی‌رم، چشم ستاره کور شده
برگ درخت باغمون، زباله‌ی سپور شده
مسافر امیدمون، رفته از اینجا دور شده
کاش تو فضای چشممون، پیدا بشه یه شاپره
به ما که خسته‌ایم بگه، خونه‌ی باهار کدوم وره؟

کنار تنگ ماهیا، گربه رو نازش می‌کنن
سنگ سیاه حقه رو، مهر نمازش می‌کنن
آخر خط که می‌رسیم، خطو درازش می‌کنن
آهای فلک که گردنت، از همه‌مون بلن‌تره
به ما که خسته‌ایم بگو، خونه‌ی باهار کدوم وره؟



زنده یاد عمران صلاحی



یاعلی مددی...