دفترچه‌ی یادداشت، برای یادآوری بعضی نکات به خود

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش» ثبت شده است

پر بودن

یا مجیر...


سلام؛

چیزی که به نظرم خیلی مهمه، اینه که آدم پر بودن بدونه چیه، خوب بون بدونه چیه، بد بودن بدونه چیه، نسبت به چیزهای مختلف حس داشته باشه، تجربه‌شون کرده باشه.


اول از همه این باعث میشه که آدم تمایز بین چیزهای مختلف رو بتونه درک کنه. مثلا کسی که همیشه دور و برش آدم بوده باشه، و همه باهاش مهربون بوده باشند، خیلی سخت بتونه بفهمه تنهایی و دوست نداشته شده بودن یعنی چی. همیشه مهربان بوده باشه معنی خشم و کینه داشتن رو نمیفهمه. و همین طور چیزهای دیگه. مثلا ببینید پیامبرهای ما از لحاظ تجربه بسیار گنجینه‌ی غنی‌ای داشتند، زندگی هم بین فقرا و هم اغنیا، بودن در جمع‌های بشری و تنهایی در نیمه‌های شب، و چیزهای دیگه. این تجربه‌ی غنی باعث میشه که آدم هم از موقعیت‌های مختلف و هم از آدم‌های مختلف بتونه درک خوبی داشته باشه که این روی قضاوت و کلا زندگی اثر خیلی مثبتی میذاره.


به جنبه‌ی دیگه از این داشتن گنجینه‌ای غنی از تجربیات اینه که آدم اگه بعضا توی ذخیره‌ی احساساتش مثلا یه بار کرم‌کارامل نخورده باشه، تا اینکه عاشق نشده باشه، کامل زندگی نکرده. هر آدمی اگه میخواد آخر عمرش حسرت به دل نمی‌ره، باید سعی کنه شده برای یکبار هم غایت حس خوبی که براش متصور هست رو تحربه کنه. مثلا همین عشق و عاشقی‌ای که میگن هیچ سرانجامی نداره..
من میگم که درسته هیچ پایانی براش متصور نیست، ولی مسیر بسیار زیبایی داره. اون حس‌های زیبا و درخشانی که به صورت گذرا بر آدم میگذره -اگر چه ماهیتش گذراست و اگر دائمی بشه طعمش از بین میره- به شکست احساسی و بدبینی‌ای که بعد از شکست رابطه به وجود میاد میارزه.


البته همه‌ی چیزهایی که نوشته‌م تشعشعات روحی الان منه و شاید من رو در بلند مدت نشون نده، ولی حرف‌هاییه که همیشه برای تامل بهشون میشه وقت گذاشت...


یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

عید مبارکی

یا محول الحول و الاحوال...


سلام؛

رسیدن بهار طبیعت رو به همه تبریک میگم. "از خدا میخوام که آخر امسال، هم شما راضی باشید، هم خدا."

راستش من زیاد به مناسبت‌ها و عددها کاری ندارم. به قول کسی که اسمش یادم نیست، سن و اینا هم برای من عددند. و مناسبت‌ها هم به صورت یه روتین دراومده. روزمرگی که نه، سالمرگی! احساس جوانه‌زدن و انرژی گرفتن از شکوفه‌های بهاری رو خیلی ندارم و لبخند پرمهر مادر طبیعت رو در قاب جوانه‌های کوچک درختان نمی‌بینم.
دلنشین‌ترین اتفاق این چند مدت که الان در خاطرم هست، تغییر چیدمان اتاقم در مسیر خانه تکانی، و مماس شدن تختم با پنجره‌ست. و با توجه به اینکه لبه‌ی پایینی پنجره از لبه‌ی کناری تختم پایین‌تر هست، حس فوقالعادع‌ای به من میده - از جنس اون حس‌ها و اتفاقاتی که آدم دوست داره به همه نشون بده و به اشتراک بگذاره -.

اتفاق شاید متفاوت دیگری که در این مدت رخ داد، دوری چند روزه‌ی من از شبکه‌های اجتماعی و اینترنت بود. به تلگرام و اینستاگرام وابستگی زیادی نشون می‌دادم و هر لحظه منتظر بودم کسی پست جدیدی بگذاره، و این در کارآمدی روال روزمره زندگی‌م اختلال ایجاد کرده بود. البته یه سری آسیب‌شناسی دیگر هم داره که بگذریم ازشون...
توی این چندروز این نرم‌افزارها رو پاک کردم و به نوعی میشه گفت آیفونم رو کنار گذاشتم. و این حرکت در کنار اینکه با تقریب بسیار خوبی فقط با "همراه اول" ارتباط تلفنی یا اس‌ام‌اس ای دارم، کلا گوشی‌هام کنار رفت! و این خوب بود...

انی‌وی...

به جای اینکه اطلاعات شناسنامه‌ای بپرسیم توی حال و احوالای عید، از پوسته‌ی درونی یه ذره عمیق‌تر بریم، بپرسیم چی خوندی؟ چه‌کار میکنی؟ زندگی چطوره؟ در مورد احساسات بپرسیم و ...




یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

سه‌شنبه یه مامان خیلی خوب توی پارک دیدم!

یا قدیم...


سلام؛

چند وقتی هست که برای آرامش خودم سعی می‌کنم که به پارک برم و قدم بزنم. و اگر مجالی بود کمی هم بشینم و لیوانی چای بنوشم. به همین دلیل همیشه یک فلاسک آبجوش همراهم می‌برم. یک بسته چای لیپتون هم توی جیب کناری کوله‌م پیدا میشه، و بسته به اوقات هم یک بسته بیسکوییت کنار چای دارم.

سه شنبه‌ی هفته‌ی قبل بود که بعد از کار -حوالی بعد از ظهر- از دانشگاه سمت پارک لاله راه افتادم. یکی از معلم‌های دوران راهنمایی‌ام همیشه می‌گفت که یک مکان ثابت برای فکر کردن داشته باشید؛ و برای ما هم از صندلی مخصوص خودش توی پارک قیطریه می‌گفت. به یاد حرف‌های معلمم، با قدم‌هایی آروم و کوتاه از ضلع جنوبی پارک رفتم تو و به دنبال نیمکتی خاص برای خود خودم گشتم.

یکی از دلایل مهمی که من پارک لاله رو بسی دوست دارم بسیار سبز بودنشه. و فضای بسیار دلنشین و خودمانی‌ای که داره. گل‌های رنگارنگ، درخت‌هایی که به مرحله‌ی بلوغ و سایه‌ی_دلنشین_داشتن رسیده‌اند روح‌انگیزند. در حاشیه و اطراف پارک هم مکان‌هایی مخصوص بازی‌هایی مثل والیبال و بدمینتون و شطرنچ و پینگ‌پونگ هست. جذابیت این محوطه‌های بازی در حدی‌ هست که در کنار کسانی که مشغول بازی هستند، عده‌ای هم برای تماشا نشستند.

نرم‌نرمک عازم سمت شمال‌شرقی پارک بودم و به دنبال صندلی ِخالی برای فرود می‌گشتم. زمین‌های والیبال به هم چسبیده بودند و دختر و پسر و پیر و جوانی با هم والیبال بازی می‌کردند. ناگهان دو صندلی فلزی که یک میز گرد بین آن دو بود نظر من رو به خود جلب کرد. صندلی‌ها تمیز بودند. در سایه بودند. راحت بود، و منظره‌ی دلپذیر و سبزی را هم داشت..


پارک لاله چای مرداد 94


هندزفری رو توی گوشم گذاشتم و آهنگ‌های جدیدی را که دانلود کرده بودم، پلی کردم. توی صندلی لم دادم و به چیزهای سبزی که در اطرافم بود چشم دوختم -حتی صندلی‌های پارک سبزند-. بالا رو نگاه کردم و به تکه‌های بلورین آسمون که از لابه‌لای برگ‌های زمرد و عنبرین پیدا بودند خیره شدم.

در این حال و هوا بودم که دیدم خانم و پسری-احتمالا مادر و پسر- نزدیک شدند و روی دو صندلی‌ای که در عمق تصویر مشخص هست نشستند. پسر از سبدی، کتاب و مدادی برداشت. خانم هم -مادر- مثل من از فلاسکی برای خودش نوشیدنی ریخت. قبل از شروع درس و مشق مادر و پسر قایقی کاغذی ساختند و به نهر آبی که کنارشون زیر درخت جاری بود سپردند، و بعد هم پسر شروع به کشتی گرفتن با مسائل کسر کرد-ریاضی چهارم دبستان فکر کنم-. کمی بعد مادر با دیدن سردرگمی پسرش به کمکش رفت و شروع به یادآوری مفهوم کسر کرد.


نمی‌دونم که این نظر رو در آینده هم خواهم داشت یا نه، ولی به متن بالا دقت کردید؟
مادر و پسر برای حل تکلیف و درس خونادن با
 هم "پارک" اومده بودند. بیست سال از عمر من گذشت، تا مزه‌ی پارک رفتن رو آن چنان که باید چشیدم. و کمی از زندگی‌ ِرویایی‌ای که در کتاب‌ها بود، یه تکه پازل از تصویری که آینده‌ی رویایی‌ام داشت، محقق شد -صد البته قدم زدن با یار موافق در پارک لذتی صد چندان دارد-. و این مادر این لذت رو از کودکی به پسرش یاد می‌داد و با هم توش شریک بودند...

من این مادر را دوست دارم.



یا علی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

بالاخره کی همدیگه رو می‌بینیم؟

یا شکور...


سلام؛

یه دوستی دا رم/شتم که خیلی دوستش می‌دا رم/شتم. در گذشته -حدود 5 ماه قبل- وقت خیلی زیادی رو با هم می‌گذراندیم و خیلی من به او وابسته بودم -احتمالا دوطرفه نبود-. حالا مدتی از زمان گذشته، و با کمی تعجب، با اینکه هردو طرف هم اشتیاق برای دیدن دوباره‌ی هم نشون می‌دهیم، خیلی وقت هست که یک دل سیر ندیدمش.


باید اعتراف کنم که توی زندگی‌م با آدمای خیلی زیادی برخورد داشتم؛ و با تعداد خیلی کمی از اون‌ها آشنا شدم؛ و با تعداد خیلی کمی از اون تعداد خیلی کمی که با اون‌ها آشنا شدم تونستم دوست یا خیلی آشنا بشم. و خب دلیل اون رو هم می‌دونم. من متاسفانه آدمی possesive هستم. در تعریف کلمه‌ی پوزسیو در دیکشنری نوشته بود که "کسی که تمام عشق و علاقه‌ی یک نفر را برای خود بخواهد."


اینکه آدم خودش بشیند و عیب‌های خودش را پیدا کند بسیار سخت و دردناک و غیر دقیق و وسواس گونه و ... میشه. مخصوصا من! جدی می‌گم. آدم به خودش نگاه می‌کنه، می‌بینه سراپا تقصیر ه. و وقتی خودش رو با نزدیکانش مقایسه می‌کنه، از این که خودش است خجالت زده میشه.
البته بعضی‌ها هم هستند که با رفتارهای بدتر از من مایه‌ی دلگرمی هستند:)


امروز قراره دوستم رو ببینم. دلم روشن نیست. مطمئنم که از دیدنش خوشحال می‌شم. از همه‌ی چیزهای ِسمت خودم مطمئنم. ولی هیچ وقت از طرف مقابل نه. با قلب مطمئن می‌گم که یکی رو دوست دارم، ولی نمی‌گم دوست هستیم، چون این جور مفاهیم دوطرفه‌ست...
برام اهمیتی نداره دیگه. 

Today we are just gonna hang out together.
دعا کنید.



پ.ن: ای کاش کسی هم برای با من بودن، در فعالیت‌های مورد علاقه‌ی من با من شرکت می‌کرد. حتی اگه می‌دید که فلان ساعت کلاس دارم، برای با من بودن با من می‌آمد سر کلاس، یا سر حلقه‌ای که می‌خوام برم.
چیزهایی که می‌گم زیاده‌خواهی نیست. چون خودم انجام دادم، و تا کاری یا حسی یا تجربه‌ای رو نکرده باشم، از بقیه توقع انجامش رو ندارم.


یا علی مددی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

از هم نترسیم!

یا حق...

سلام؛
معیار من برای عذرخواهی از افراد دو چیزه:
1- من بهش حق بدم که ناراحت بشه -هرچند که ناراحت نشه-.
2- ابراز ناراحتی بکنه.

مورد اول برای من بسیار استراتژیکه. بعضی اوقات که عذرخواهی می‌کنم دوست یا فرد مقابلم اصلا ایده‌ای نداره که در مورد چی دارم عذرخواهی می‌کنم، و بعد من براش توصیح می‌دم که توی فلان موقعیت تو حق ِعصبانیت و دلخور شدن از من رو داشتی و حالا حواست نبود!:خنده
در مورد دوم اگه در مقابل مورد اول قرار بگیره، یعنی من به طرف توی اون موقعیت حق ناراحت شدن رو ندم، یه مقدار کم رنگ میشه. یعنی از کاری که انجام دادم پشیمون نمی‌شم، یه ذره با طرف مقابل بحث می‌کنم که تو حق ناراحت شدن نداشتی، و اگه ببینم که همچنان دلخوره، به خاطر خوشحال شدن طرف مقابل ازش عذرخواهی می‌کنم.

نکته‌ی دیگه‌ای که هست اینکه که بیاید لطفا خواهشا عیب همدیگه رو به هم بگیم. البته به شیوه‌ای محترمانه و قشنگ. و و و هرگز هرگز هرگز اینطور نباشیم که بقیه بترسند عیبمون رو به ما تذکر بدن.
و هرگز اینطور نباشه که بترسند از اینکه ازمون عذرخواهی کنند -از ترس اخلاق و رفتار نامناسب-.

التماس دعا

یاعلی مددی...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم