یا شکور...


سلام؛

یه دوستی دا رم/شتم که خیلی دوستش می‌دا رم/شتم. در گذشته -حدود 5 ماه قبل- وقت خیلی زیادی رو با هم می‌گذراندیم و خیلی من به او وابسته بودم -احتمالا دوطرفه نبود-. حالا مدتی از زمان گذشته، و با کمی تعجب، با اینکه هردو طرف هم اشتیاق برای دیدن دوباره‌ی هم نشون می‌دهیم، خیلی وقت هست که یک دل سیر ندیدمش.


باید اعتراف کنم که توی زندگی‌م با آدمای خیلی زیادی برخورد داشتم؛ و با تعداد خیلی کمی از اون‌ها آشنا شدم؛ و با تعداد خیلی کمی از اون تعداد خیلی کمی که با اون‌ها آشنا شدم تونستم دوست یا خیلی آشنا بشم. و خب دلیل اون رو هم می‌دونم. من متاسفانه آدمی possesive هستم. در تعریف کلمه‌ی پوزسیو در دیکشنری نوشته بود که "کسی که تمام عشق و علاقه‌ی یک نفر را برای خود بخواهد."


اینکه آدم خودش بشیند و عیب‌های خودش را پیدا کند بسیار سخت و دردناک و غیر دقیق و وسواس گونه و ... میشه. مخصوصا من! جدی می‌گم. آدم به خودش نگاه می‌کنه، می‌بینه سراپا تقصیر ه. و وقتی خودش رو با نزدیکانش مقایسه می‌کنه، از این که خودش است خجالت زده میشه.
البته بعضی‌ها هم هستند که با رفتارهای بدتر از من مایه‌ی دلگرمی هستند:)


امروز قراره دوستم رو ببینم. دلم روشن نیست. مطمئنم که از دیدنش خوشحال می‌شم. از همه‌ی چیزهای ِسمت خودم مطمئنم. ولی هیچ وقت از طرف مقابل نه. با قلب مطمئن می‌گم که یکی رو دوست دارم، ولی نمی‌گم دوست هستیم، چون این جور مفاهیم دوطرفه‌ست...
برام اهمیتی نداره دیگه. 

Today we are just gonna hang out together.
دعا کنید.



پ.ن: ای کاش کسی هم برای با من بودن، در فعالیت‌های مورد علاقه‌ی من با من شرکت می‌کرد. حتی اگه می‌دید که فلان ساعت کلاس دارم، برای با من بودن با من می‌آمد سر کلاس، یا سر حلقه‌ای که می‌خوام برم.
چیزهایی که می‌گم زیاده‌خواهی نیست. چون خودم انجام دادم، و تا کاری یا حسی یا تجربه‌ای رو نکرده باشم، از بقیه توقع انجامش رو ندارم.


یا علی مددی...