دفترچه‌ی یادداشت، برای یادآوری بعضی نکات به خود

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسرت» ثبت شده است

پر بودن

یا مجیر...


سلام؛

چیزی که به نظرم خیلی مهمه، اینه که آدم پر بودن بدونه چیه، خوب بون بدونه چیه، بد بودن بدونه چیه، نسبت به چیزهای مختلف حس داشته باشه، تجربه‌شون کرده باشه.


اول از همه این باعث میشه که آدم تمایز بین چیزهای مختلف رو بتونه درک کنه. مثلا کسی که همیشه دور و برش آدم بوده باشه، و همه باهاش مهربون بوده باشند، خیلی سخت بتونه بفهمه تنهایی و دوست نداشته شده بودن یعنی چی. همیشه مهربان بوده باشه معنی خشم و کینه داشتن رو نمیفهمه. و همین طور چیزهای دیگه. مثلا ببینید پیامبرهای ما از لحاظ تجربه بسیار گنجینه‌ی غنی‌ای داشتند، زندگی هم بین فقرا و هم اغنیا، بودن در جمع‌های بشری و تنهایی در نیمه‌های شب، و چیزهای دیگه. این تجربه‌ی غنی باعث میشه که آدم هم از موقعیت‌های مختلف و هم از آدم‌های مختلف بتونه درک خوبی داشته باشه که این روی قضاوت و کلا زندگی اثر خیلی مثبتی میذاره.


به جنبه‌ی دیگه از این داشتن گنجینه‌ای غنی از تجربیات اینه که آدم اگه بعضا توی ذخیره‌ی احساساتش مثلا یه بار کرم‌کارامل نخورده باشه، تا اینکه عاشق نشده باشه، کامل زندگی نکرده. هر آدمی اگه میخواد آخر عمرش حسرت به دل نمی‌ره، باید سعی کنه شده برای یکبار هم غایت حس خوبی که براش متصور هست رو تحربه کنه. مثلا همین عشق و عاشقی‌ای که میگن هیچ سرانجامی نداره..
من میگم که درسته هیچ پایانی براش متصور نیست، ولی مسیر بسیار زیبایی داره. اون حس‌های زیبا و درخشانی که به صورت گذرا بر آدم میگذره -اگر چه ماهیتش گذراست و اگر دائمی بشه طعمش از بین میره- به شکست احساسی و بدبینی‌ای که بعد از شکست رابطه به وجود میاد میارزه.


البته همه‌ی چیزهایی که نوشته‌م تشعشعات روحی الان منه و شاید من رو در بلند مدت نشون نده، ولی حرف‌هاییه که همیشه برای تامل بهشون میشه وقت گذاشت...


یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

بالاخره کی همدیگه رو می‌بینیم؟

یا شکور...


سلام؛

یه دوستی دا رم/شتم که خیلی دوستش می‌دا رم/شتم. در گذشته -حدود 5 ماه قبل- وقت خیلی زیادی رو با هم می‌گذراندیم و خیلی من به او وابسته بودم -احتمالا دوطرفه نبود-. حالا مدتی از زمان گذشته، و با کمی تعجب، با اینکه هردو طرف هم اشتیاق برای دیدن دوباره‌ی هم نشون می‌دهیم، خیلی وقت هست که یک دل سیر ندیدمش.


باید اعتراف کنم که توی زندگی‌م با آدمای خیلی زیادی برخورد داشتم؛ و با تعداد خیلی کمی از اون‌ها آشنا شدم؛ و با تعداد خیلی کمی از اون تعداد خیلی کمی که با اون‌ها آشنا شدم تونستم دوست یا خیلی آشنا بشم. و خب دلیل اون رو هم می‌دونم. من متاسفانه آدمی possesive هستم. در تعریف کلمه‌ی پوزسیو در دیکشنری نوشته بود که "کسی که تمام عشق و علاقه‌ی یک نفر را برای خود بخواهد."


اینکه آدم خودش بشیند و عیب‌های خودش را پیدا کند بسیار سخت و دردناک و غیر دقیق و وسواس گونه و ... میشه. مخصوصا من! جدی می‌گم. آدم به خودش نگاه می‌کنه، می‌بینه سراپا تقصیر ه. و وقتی خودش رو با نزدیکانش مقایسه می‌کنه، از این که خودش است خجالت زده میشه.
البته بعضی‌ها هم هستند که با رفتارهای بدتر از من مایه‌ی دلگرمی هستند:)


امروز قراره دوستم رو ببینم. دلم روشن نیست. مطمئنم که از دیدنش خوشحال می‌شم. از همه‌ی چیزهای ِسمت خودم مطمئنم. ولی هیچ وقت از طرف مقابل نه. با قلب مطمئن می‌گم که یکی رو دوست دارم، ولی نمی‌گم دوست هستیم، چون این جور مفاهیم دوطرفه‌ست...
برام اهمیتی نداره دیگه. 

Today we are just gonna hang out together.
دعا کنید.



پ.ن: ای کاش کسی هم برای با من بودن، در فعالیت‌های مورد علاقه‌ی من با من شرکت می‌کرد. حتی اگه می‌دید که فلان ساعت کلاس دارم، برای با من بودن با من می‌آمد سر کلاس، یا سر حلقه‌ای که می‌خوام برم.
چیزهایی که می‌گم زیاده‌خواهی نیست. چون خودم انجام دادم، و تا کاری یا حسی یا تجربه‌ای رو نکرده باشم، از بقیه توقع انجامش رو ندارم.


یا علی مددی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم