یا مجیر...
سلام؛
چیزی که به نظرم خیلی مهمه، اینه که آدم پر بودن بدونه چیه، خوب بون بدونه چیه، بد بودن بدونه چیه، نسبت به چیزهای مختلف حس داشته باشه، تجربهشون کرده باشه.
اول از همه این باعث میشه که آدم تمایز بین چیزهای مختلف رو بتونه درک کنه. مثلا کسی که همیشه دور و برش آدم بوده باشه، و همه باهاش مهربون بوده باشند، خیلی سخت بتونه بفهمه تنهایی و دوست نداشته شده بودن یعنی چی. همیشه مهربان بوده باشه معنی خشم و کینه داشتن رو نمیفهمه. و همین طور چیزهای دیگه. مثلا ببینید پیامبرهای ما از لحاظ تجربه بسیار گنجینهی غنیای داشتند، زندگی هم بین فقرا و هم اغنیا، بودن در جمعهای بشری و تنهایی در نیمههای شب، و چیزهای دیگه. این تجربهی غنی باعث میشه که آدم هم از موقعیتهای مختلف و هم از آدمهای مختلف بتونه درک خوبی داشته باشه که این روی قضاوت و کلا زندگی اثر خیلی مثبتی میذاره.
به جنبهی دیگه از این داشتن گنجینهای غنی از تجربیات اینه که آدم اگه بعضا توی ذخیرهی احساساتش مثلا یه بار کرمکارامل نخورده باشه، تا اینکه عاشق نشده باشه، کامل زندگی نکرده. هر آدمی اگه میخواد آخر عمرش حسرت به دل نمیره، باید سعی کنه شده برای یکبار هم غایت حس خوبی که براش متصور هست رو تحربه کنه. مثلا همین عشق و عاشقیای که میگن هیچ سرانجامی نداره..
من میگم که درسته هیچ پایانی براش متصور نیست، ولی مسیر بسیار زیبایی داره. اون حسهای زیبا و درخشانی که به صورت گذرا بر آدم میگذره -اگر چه ماهیتش گذراست و اگر دائمی بشه طعمش از بین میره- به شکست احساسی و بدبینیای که بعد از شکست رابطه به وجود میاد میارزه.
البته همهی چیزهایی که نوشتهم تشعشعات روحی الان منه و شاید من رو در بلند مدت نشون نده، ولی حرفهاییه که همیشه برای تامل بهشون میشه وقت گذاشت...
یاعلیمددی...