دفترچه‌ی یادداشت، برای یادآوری بعضی نکات به خود

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترس» ثبت شده است

وقفه

یا محمود...


سلام؛

حدود یک ماه از شروع سال جدید گذشته. تابستون پر باری داشتم. هم مطالبی رو یاد گرفتم، و هم مشغول به کار شدم. البته دل ِدو نفر رو رنجوندم، که در صدر فعالیت‌هام از لحاظ اهمیت قرار می‌گیره. خیلی در امر رنجوندن افراد عزیز پرسابقه شده‌ام.

دستآورد جدیدم دریافت لقب مازوخیست برتر از یکی از دوستانم بود. مازوخیست به معنی ِخودآزار. گفت که توی روابط احساسی، تو خودتو خیلی اذیت می‌کنی. خودش تعبیری متفاوت و امروزی از روابط احساسی ارائه می‌داد. یه چیزی که خیلی واقع بینانه بود. می‌گفت که تو که به عشقای توی کتابا اعتقاد داری، خودت رو الکی اذیت می‌کنی. محبتت رو می‌ریزی توی دلت و به دلایلی ابرازش نمی‌کنی، و خودت زجر می‌کشی. آخر سر بهش گفتم که آب و گل من رو اینجور تنیده‌اند. اذیتم نکن.

هی دارم سعی می‌کنم قلق کودک درونم رو به دست بیارم. براش کلی پاستیل خریدم، کتاب خریدم، پیاده‌روی بردمش. ولی هیچ تاثیری نداشته. پیشرفت، اصلاح و بهتر شدن توی زندگیم کمه، و به شدت آزاد دهنده شده. آدم افتضاحی هستم و کسی رو ندارم که بهم بگه. نمی‌دونم چطور افتضاحی هستم. و اینکه باید چطور بهتر بشم. یه حس کلی هست فقط.

فعلا خسته‌م. و این خستگی داره طولانی میشه. این خستگی داره آزار دهنده برای خودم و روابط اجتماعیم میشه.
می‌خوام بداخلاق بشم برای مدتی. باعث میشه که آدما ازت فاصله بگیرند. یه حریمی رو برای حفاظت از خودشون حفظ کنند. تا آسیب نبینند.

بداخلاق بودن یه سیستم دفاعیه.



یاعلی، مددی، مددی خواهشا...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

کاشکی یه جور بشیم که هی مجبور نباشیم عذرخواهی کنیم.

یا غفور...


سلام؛

یادمه قبل از زمان ِمرحوم امین (پس‌فردا سالگردشه، یه فاتحه براش بخونید.) کلاس زبان می‌رفتم. معلمی دوست داشتنی داشتم؛ معلمی دنیادیده که تجربه‌ی زندگی داشت و مهربان و صمیمی بود.

کارهای فانتزی و جالبی برای یادگیری زبان انگلیسی می‌کردیم. خوندن خبرهای روزنامه، گوش کردن به خبر ِبمب‌گذاری ِمتروی لندن از بی‌بی‌سی (هنوز لهجه‌ی نامفهوم اسکاتلندی ِگوینده یادم هست.) و گوش دادن به دیالوگ آلپاچینو در فیلم سیتی‌هال! چه دلخوش بودیم به اسمال‌تاک‌های اول جلسه، که واتس آپ؟ و اینکه هرکداممان در آخر هفته‌ای که داشتیم چه کرده‌بودیم.

یک بار یکی از هموورک‌هایمان شد پیدا کردن ِلیریک یک موسیقی ِرپ! و سعی در تطبیق متن با صداهایی که در آهنگ به گوشمان می‌رسید!!

متن آهنگ با جمله‌ای از انجیل شروع می‌شد! و زندگی یک گانگستر که در میانه‌های راه بود را از زبان خودش توصیف می‌کرد. آخرها بود که می‌گفت (نقل به مضمون:)):

به من بگو چرا انقدر کور هستیم تا ببینیم، کسانی که آزار می‌دهیم، خودمان هستیم!


چرا؟
چرا من باعث آزار بقیه می‌شم؟
زجرآورترین قسمت اینه که آدم‌هایی که بیشتر دوستشون دارم رو بیشتر آزار می‌دم!

تقصیر خودم نیست! تقصیر خودم نیست!


یادمه با فرمد ِعزیز کلی صحبت کردم، در مورد چیزهای نانوشته‌ای که توی جامعه باید رعایت کرد. اینکه چرا نباید حقوق مرد رو ازش پرسید. اینکه چرا تعارف می‌کنیم. اینکه وقتی می‌پرسم "حالت خوبه؟"، چرا مثل آدمی‌زاد جواب نمی‌دیم خوبم یا بدم، چرا جواب مسخره و نامربوط ِ"مرسی" و "ممنون" رو می‌دیم! اینکه من چرا آدما رو نمی‌فهمم!
چرا نمی‌فهمم؟
چرا نفهمم؟

این نفهمی ِمن خیلی رو اعصابه، باعث سوءتفاهم میشه. تقصیر من نیست! نمی‌دونم فلان چیز بده! نمی‌دونم فلان کار ناراحت کننده‌ست! نمی‌دونم!
دارم یاد می‌گیرم، از تجربه‌هام، از نصیحت‌های دوستام. از ناراحت کردنام! دردناکه، ولی بازم کافی نیست.

کاشکی اونایی که از دستم ناراحتند، یه فرصت دیگه بدن. کاشکی ما آدما قلق همدیگه دستمون بیاد. کاشکی بی‌قلق باشیم! کاشکی ...


پ.ن:

به قول ِدوست عزیزتر از جانم و مشاورم،
"علی‌رضا؛
آدمایی که قلق ِتو دستشون نیومده،
و نمی‌دونند خُلی،
سریع و راحت از دستت ناراحت می‌شند.

اما من که می‌دونم توی دلت هیچی نیست."




یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

گواهینامه

یا معطی قبل ان سأله...


سلام؛

من الان 21 سال و حدود 8 ماه از خدا عمر گرفتم، و با وجود اینکه پسر هم هستم هنوز گواهینامه نگرفتم.


باید اعتراف کنم که من آدمی هستم که دوست دارم تا جایی که امکان داره مسئولیت بر دوشم نباشه. هر مزیتی که اون مسئولیت داشته باشه. اعتقاد دارم همین زندگی و جامعه‌ای که در اون داریم زندگی می‌کنیم، همین خانواده و دوستان و آشنایانی که دارم، همه‌ی اینها آنقدر بار مسئولیت بر دوش من گذاشته که نمی‌تونم درست و کامل اونها رو برآورده کنم. حال قبول کردن مسئولیت بیشتر، هرچقدر هم که جذاب باشه، حماقته.


تا این سن و دوره، همه‌ی فعالیت‌های من، اعم از درس خوندن و بقیه‌ی چیزها، اگرچه شاید از نظر تعداد زیاد بوده، ولی حساسیت خیلی زیادی نداشتنه‌اند. ولی رانندگی مسئولیت و ریسک بالایی داره. وقتی من درس نخونم، نمره نمی‌گیرم. ولی اگر درست رانندگی نکنم، جون بقیه‌ی آدم‌ها به خطر میافته، و احتمال ضرر جانی و مالی به بقیه هست.


خب؛ یک جورهایی ترس از قبول این مسئولیت یک مدت باعث شد که نسبت به گرفتن گواهینامه بی‌میل باشم. رانندگی بلدم، ولی خب...

"زندگی بدون ریسک کردن زیاد جذاب نیست. زندگی نیست. باید بالا پایین داشته باشیم. باید اینور اونور رفت." اینها حرف‌هایی هست که به خودم می‌گم تا قانع بشم که برم دنبال گواهینامه. از اون طرف بین دوستان اینکه من ماشین با خودم ندارم باعث شده که خیلی برای رفت و آمد با اون‌ها معذب باشم-البته جدا پیاده روی رو خیلی دوست دارم-.
شاید فشار زندگی باعث شده که به سمت گواهینامه گرفتن سوق داده بشم. نمی‌دونم. ولی در هر صورت دنبالش رفتم.


و حالا مشکل اینه که در امتحان نهایی شهر، به مشکل برخورده‌ام. همه چیز رو بلدم، رانندگی‌م خوبه، ولی در امتحان شهر تا به حال چهار بار مردود شدم... .
دعا کنید که فردا قبول بشم.



یاعلی مددی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم