دفترچه‌ی یادداشت، برای یادآوری بعضی نکات به خود

پر بودن

یا مجیر...


سلام؛

چیزی که به نظرم خیلی مهمه، اینه که آدم پر بودن بدونه چیه، خوب بون بدونه چیه، بد بودن بدونه چیه، نسبت به چیزهای مختلف حس داشته باشه، تجربه‌شون کرده باشه.


اول از همه این باعث میشه که آدم تمایز بین چیزهای مختلف رو بتونه درک کنه. مثلا کسی که همیشه دور و برش آدم بوده باشه، و همه باهاش مهربون بوده باشند، خیلی سخت بتونه بفهمه تنهایی و دوست نداشته شده بودن یعنی چی. همیشه مهربان بوده باشه معنی خشم و کینه داشتن رو نمیفهمه. و همین طور چیزهای دیگه. مثلا ببینید پیامبرهای ما از لحاظ تجربه بسیار گنجینه‌ی غنی‌ای داشتند، زندگی هم بین فقرا و هم اغنیا، بودن در جمع‌های بشری و تنهایی در نیمه‌های شب، و چیزهای دیگه. این تجربه‌ی غنی باعث میشه که آدم هم از موقعیت‌های مختلف و هم از آدم‌های مختلف بتونه درک خوبی داشته باشه که این روی قضاوت و کلا زندگی اثر خیلی مثبتی میذاره.


به جنبه‌ی دیگه از این داشتن گنجینه‌ای غنی از تجربیات اینه که آدم اگه بعضا توی ذخیره‌ی احساساتش مثلا یه بار کرم‌کارامل نخورده باشه، تا اینکه عاشق نشده باشه، کامل زندگی نکرده. هر آدمی اگه میخواد آخر عمرش حسرت به دل نمی‌ره، باید سعی کنه شده برای یکبار هم غایت حس خوبی که براش متصور هست رو تحربه کنه. مثلا همین عشق و عاشقی‌ای که میگن هیچ سرانجامی نداره..
من میگم که درسته هیچ پایانی براش متصور نیست، ولی مسیر بسیار زیبایی داره. اون حس‌های زیبا و درخشانی که به صورت گذرا بر آدم میگذره -اگر چه ماهیتش گذراست و اگر دائمی بشه طعمش از بین میره- به شکست احساسی و بدبینی‌ای که بعد از شکست رابطه به وجود میاد میارزه.


البته همه‌ی چیزهایی که نوشته‌م تشعشعات روحی الان منه و شاید من رو در بلند مدت نشون نده، ولی حرف‌هاییه که همیشه برای تامل بهشون میشه وقت گذاشت...


یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

هدیه

یا سلام...


سلام

به نظرم بهترین آرامش برای آدم، شناختن و سازگارشدن با خودشه. آشنا شدن با پیج و خم‌های وجودش ، و بهترین امکانات و سرنوشت رو همین خودشناسی بهش میده.

به همین دلیل هم بهترین هدیه رو دفترچه یادداشت میدونم. دفترچه‌ای که آدم توش بنویسه. خودش رو بیاره جلوی چشم‌های خودش. نوشته‌ها رو کمی دورتر بگیره، بتونه از خودش و افکارش کمی فاصله بگیره و از دورتر بهشون نگاه کنه. کلید سعادت و رستگاری ما آدم‌ها همینه.


@AlirezaJourney


پ.ن: از مطالب کانال تلگرامم


یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

تنها

یا مونس...


سلام

شعری از جناب جواد مهاجرپور، تقدیم به شما:




دلم دشت است،
دشتی سراسر خالی از عشق
دشتی با شب‌های سرد تنهایی
بی امیدی و بی پناهی

دلم دشت است
دشتی با روزهای گرم و طاقت فرسا
با آرزوی سرابی کوچک
تا بیاید
تا سبز کند این خاک را


دلم دشت است
دشتی به وسعت تمام آرزوها
به بزرگی تمام رازهای پنهان
به لطافت بال پروانه‌های عاشق

دلم دشت است
دشتی به انتظار نو بهاران
تا سبز شود این بار
تا سبز کند این بار



یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

تابستون

یا سلام...


سلام؛

این تابستون خیلی خوب بود. از لحاط اینکه کارهای جدی مربوط به زندگی و درس رو به طور کامل رها کرده بودم و بیشتر روی خودم متمرکز بود. اگه از من بپرسید که چیکار کردی، شاید کارهایی که براتون بشمرم فقط یک یا دو هفته رو پر کنه، این مشخصه به خاطر این بود که برای خودم بودم و تمام دغدغه‌هام رو دم در تابستون جا گذاشتم. پا شدم و تنهایی شروع کردم به گردش و گشتن در تهران، قدم زدن، این ور و اون ور رفتن، تمرین جسارت و با خود بودن. آشتی با خود، یا هرچی که بشه اسمش رو گذاشت. فکر کنم که برای زندگی تنهایی آماده باشم. چه توی این خاک، چه جای دیگه.


یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

قاصدک

یا مجیر...


سلام،

هستم ولی کم. حرف نوشتنی ندارم، و برای خالی نبودن عریضه شعری از اخوان عزیز گذاشتم. ملتمس دعای خیر، مثل همیشه.



قاصدک! هان،چه خبر آوردی؟

از کجا وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما،‌اما 

گرد ِبام و در من 

بی ثمر می گردی..

انتظار خبری نیست مرا 

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 

برو آنجا که تو را منتظرند 

قاصدک 

در دل من همه کورند و کرند 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب 

قاصد تجربه‌های همه تلخ 

با دلم می‌گوید 

که دروغی تو، دروغ 

که فریبی تو، فریب 

قاصدک هان، ولی ... آخر ... ای وای 

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، ای! کجا رفتی؟ ای 

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی، جایی ؟

در اجاقی طمع شعله نمی‌بندم خردک شرری هست هنوز؟



زنده یاد #مهدی_اخوان_ثالث



یاعلی‌مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

من، من!

یا کریم...


سلام،

روزه و نماز و عباداتتون قبول باشه.
طبق همیشه سرگردون بودم و هستم. منتظر یه دست خارجی، یه امداد غیبی، یه اتفاق، یه گرگی مثل گرگی که با اباذر صحبت کرد، دوستی که بیاد دستم رو بگیره و پا به پا ببره، تا شروعی دوباره داشته باشم. تا قبل رو بشورم و ازتو شروع کنم. از قبل ابراز پشیمونی بکنم و بگم متولد شده‌ام.

مثالش میتونه همین شب‌های عزیز قدر باشه! چقدر آدم توی این شب میزنند توی سر خودشون، "الغوث" میگن و  میخواند که خدا گناهانشون رو ببخشه. و بعد از مراسم هم به روال سابقشون ادامه میدند. انگار وظیفه ما گناه کردن و وظیفه‌ی خدا بخشیدن گناهه.

کجا باید دنبال این تغییر بگردیم؟ تا کی باید منتظر باشیم که تغییر و نجات و صلاح بیاد یقه مون رو بچسبه؟

برای مراسم احیای شب ییست و سوم رفتم مدرسه. آقای دولتی می‌گفت:

"... با کسی صحبت میکردم که میخواست خودکشی کنه. میگفت میخواد خودکشی کنه تا راحت بشه. از خودش ناامید شده بود. از اعمالش. میگفت میخوام خلاص بشم از خودم...

بهش گفتم خودتو بکش. ولی یه نکته رو مد نظر داشته باش. خودتو بکشی و تیکه تیکه هم بکنی از دست خودت و اعمالت خلاص نمیشی هااا! عمل تو جزیی از توئه. غیر از تو نیست... ."


عادت‌های بد من، "عادت های بد"من" " هستند. جزیی از من هستند. غیر از من نیستند. برای عوض شدنشون باید "من" تغییر کنم. من!

آدم‌های زیادی نیستند که از شانس داشتن دوست های خوب و توانمند برخوردار باشند. یا دلسوزی که درد آدمی را بفهمد، دست او را بگیرد و رو به راهش کند.


تغییر از درون و از من شروع میشه، منم که باید برای خودم برخیزم. من، من!(اگه اراده ش پیدا بشه...)



یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

گسیختگی؟ هویت؟

یا مجیر...

سلام؛
رسیدن ماه مبارک رمضان، اتمام ترم تحصیلی و امتحانات و آمدن تابستان رو تبریک می‌گم.

بعضا فکر میکنم که هویت یه آدم به چیه؟ میدونم که جواب های زیادی براش وجود داره، ولی میخوام در مورد جواب هایی که من باهاشون درگیرم بنویسم.

حسی که این چند وقت دارم حس بریدگی و عدم تعلقه. زندگی آشناهای مختلف در زمینه‌های متعدد، مثل هم مدرسه ای سابق، هم کلاسی سابق، همکلاسی الان، دوست، همکار و الخ رو دارم دنبال میکنم، و میبینم که حال که اتفاقی که مارو به هم پیوند داده بوده تموم شده -یا حداقل فعلا خبری ازش نیست-، به من یک حس غریبگی دردناکی-حسی ناشناخته که تیره ست- میده. دیدن اتفاقاتی که اکثر یا همه افراد شرکت کننده در اون -مثلا یک دورهمی- آشنا هستند، و تو در این اتفاقات جایی نداری.
اگر در هیچ اتفاقی در حال حاضر درگیر نباشی، و هیچ ارتباطی با دنیای اطراف نداشته باشی-اعم از کار و درس و مطالعه و حتی دیدار و چت کردن با افراد زنده-، احتمالا شرایط سختی برات فراهم میشه.
برای من این وضعیت به شکل افسردگی بعد از امتحانات خرداد ماه بروز میکنه، که نتیجه ش هم خونه نشینی و ساعت‌ها نشستن و خیره موندن به دیوار روبروئه. و ناخودآگاه این سوال/گلایه برای من پیش میاد که چه غلطی داری میکنی؟ هویت تو رو افرادی که اطرافت هستند تشکیل میدند؟ اگه آدم توی دلش جوابش مثبت باشه اوضاع خیلی خرابه. و اگر نه، این وضع زندگی نیست. باید اصلاح بشه.

باید اعتراف کنم که زندگی بدون بقیه سخته، ولی ممکنه. جسارت میخواد. جسارت ...


(ماه رمضون هم خیلی داره ازم انرژی میگیره، زندگی رو مختل کرده:|)
بابت از هم گسیختگی متن عذر میخوام، چیزی که مینویسم آیینه تمام قدی از ذهنمه.



یاعلی مددی..
التماس دعای خیر
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

آینده؟

یا مدبّر...


سلام؛
خوب باشید.

چندوقتی هست که به آینده فکر می‌کنم. اینکه چه چیزی در انتظار منه. یا به تعبیر بعضی به دنبال چی باید برم. روتین‌های فراگیر، مثل کار و مسائل زندگی. و در کنار اون دارم به مسائل عاطفی و خانوادگی هم فکر می‌کنم. ازدواج می‌کنم؟ با کی؟ می‌تونم؟ مهارت‌های زندگی رو دارم؟ با چه کسی؟ قابل تحمل هستم؟ و ...

با خودم می‌بینم که راه پیش روی من، بیابون بی انتهایی به نظر می‌رسه. نه مهارتی، نه توانایی ِخاصی، نه علاقه و پراسپکت مشخصی.

در مورد زندگی آینده‌ام فکر می‌کنم، و می‌بینم که نمی‌تونم! نمی‌تونم نزدیک به فردی از نظر احساسی بمونم و براش جذاب بمونم. قابل تحمل بمونم. و این ترس با من همراه هست، که تو خواستار قسمت کردن آینده‌ت با کسی باشی، ولی اون فرد حیف باشه که توی این آینده باقی عمرش رو همراه تو باشه، و لیاقتش بسی بیشتر از تو باشه.

اون خیر منه؛

خیر او هم در منه؟



یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

بازگشت شاید

یا توّاب...


سلام؛

امیدوارم که خوب باشید و ازینا...

مدتی بود نبودم. در این مدت اتفاقات زیادی برای من افتاد و تغیرات زیادی کردم. نسبت به زندگی دید روشن تری دارم، و در لحظه بیشتر زندگی میکنم. مهربان تر و فهمیده تر شدم. توی زندگی بقیه دخالت نمیکنم (یا سعی میکنم نکنم.). خوشبختانه مثل قبل، دلم برای دوست داشتن باز نیست. اگرچه همین الان هم زیادی راحت آدم ها رو دوست دارم. حضرت امیر -علیه السلام- خیلی خوب و عالی این جمله رو فرمودند که "کنتُ بوّاباً لقلبی". یعنی وایسادم دم در قلبم، دیدم چی میخواد بیاد تو - هر دلبستگی و علاقه و ...- و عاقلانه انتخاب کردم که به چه چیزی دل ببندم.

خب، خدا رو شکر که الگوهایی مثل ایشون داریم که راه درست و غلط رو بهمون نشون میدن، ولی ترسی که همیشه همراه من بوده و هست، تفاوت اراده و جایگاه من و ایشونه. بعد از فهمیدن اینکه درست چیه، مسئولیت اجراش بر عهده ام میاد، ولی اراده و توانم صد پله از چیزهایی که میدونم عقب تر و ابتدایی تره...


ترند دیگه ای که این روزها وجود داره، نمایشگاه کتابه. رفت و آمد به اونجا نسبت به قبل خیلی سخت تر شده.
دو یا سه سالی بود که نرفته بودم. شاید به خاطر اینکه بلد نیستم که برای خودم هزینه کنم. ولی بواسطه تمرین های اخیرم که به خودم احترام بذارم و پول برای خودم خرج بکنم، امسال متفاوت شد.

امسال نیتم از رفتن به نمایشگاه، بهانه بودنش برای همراهی و دیدن دوست و مونس سابقم بود، و قصد خرید نداشتم -بن کتاب نگرفته بودم-.

با فراز و نشیب بسیار (که بیشتر نشیب بود) با هم همراه شدیم و رفتیم، بخاطر شلوغی و عواملی که قابل ذکر نیست، دوساعت دیرتر از ساعت مد نظرمون به مقصد رسیدیم. فضای سرد ِبی خبری، دلگیری و دنیاهایی که تقریبا با همدیگه نقطه مشترک چندانی نداشت، مقداری زیادی غریبه طور کرده بودمون...

کشان کشان با هم رفتیم، من معطلش کردم، تا اینکه گم اش کردم.

دیدید که با بعضی ها همراهید ولی کاملا یک نفره رفتار میکنند؟ مثلا مادری که کودکش همراهه، ولی یادش میره که باید با هم باشند، و جایی یه سوراخ برای رد شدن یک نفر پیدا میشه، سریع رد میشند و حواسشون نیست که با هم "همراه"ند. نباید از هم جدا بیفتند. اینجوری نباشیم...

جدا شدیم و من هم دلم گرفت.

یه لیستی توی گوشیم درست کرده ام از کتاب هایی که دوست دارم داشته باشم. بعضی هاش رو خوانده م و بعضا نه. آخه میدونید، داشتن کتاب میتونه برای آدم هویت بخش باشه، آرامش بخش باشه و ...

من کتابخونه ها رو دوست دارم، ازشون خاطره خوب دارم. همه آدم هایی که فکر میکنم سرشون به تنشون میارزه کتاب خونه های زیبا و عزیزی دارند. و ...

رفتم در صف اطلاعات ایستادم و بعد از اینکه افراد مختلفی خیلی یهویی اومدند و کارشون رو راه انداختند و رفتند، اسم یکی دوتا از کتاب هایی که میخواستم پرسیدم و آدرس انتشاراتش رو گرفتم. حالا پروژه جدید شروع شد: پیدا کردم آدرس. سلانه سلانه راه افتادم، و چشمم به دنبال کوچک ترین نشانه ای بود که با شماره سالن یا راهرو و ... مطابقت داشته باشه. پیدا شدند. غرفه های شلوغ، مردم همه مشغول. گوشیمو دراوردم دادم دست مسئول غرفه گفتم ببین ازین کتابای لیست هیچ کدومو داری؟


بگذریم...
اینجا دفترچه خاطرات که نیست. تلاشم تا اینجای وبلاگ بر این بوده که مسائل شخصی و خاطره نویسی رو کمتر وارد متن بکنم. کلا بهتون کتاب خوب خریدن رو پیشنهاد میکنم. کتاب خوب داشتن رو پیشنهاد میکنم. به غیر از کتابی از آرش نراقی در باب مدارا و یک کتاب و چند پیکسل از انتشارات آیت الله موسی صدر، بقیه کتاب های که خریدم داستان بود. کتاب های خانم زویا پیرزاد رو هم توصیه میکنم. هم نوشته هاشون ساده و دلنشین ه. و هم کیفیت چاپ کتاب عالیه، عالی!


هفته ای که گذشت شاید یکی از بهترین هفته های زندگیم بود. یکشنبه و سه شنبه و پنجشنبه رو با کسایی که دوستشون داشتم گذروندم. بوکمارک شود.


قدر با هم بودنامون رو بدونبم. سختی ها رو با نگاه به آینده تحمل کنیم. اگه نمیتونیم همه ی چیزی رو داشته باشیم، کل اون چیز رو رها نکنیم. شاید در آینده حسرت همون یک ربع وقت با منت دوستت رو بخوری


یا علی مددی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم

عید مبارکی

یا محول الحول و الاحوال...


سلام؛

رسیدن بهار طبیعت رو به همه تبریک میگم. "از خدا میخوام که آخر امسال، هم شما راضی باشید، هم خدا."

راستش من زیاد به مناسبت‌ها و عددها کاری ندارم. به قول کسی که اسمش یادم نیست، سن و اینا هم برای من عددند. و مناسبت‌ها هم به صورت یه روتین دراومده. روزمرگی که نه، سالمرگی! احساس جوانه‌زدن و انرژی گرفتن از شکوفه‌های بهاری رو خیلی ندارم و لبخند پرمهر مادر طبیعت رو در قاب جوانه‌های کوچک درختان نمی‌بینم.
دلنشین‌ترین اتفاق این چند مدت که الان در خاطرم هست، تغییر چیدمان اتاقم در مسیر خانه تکانی، و مماس شدن تختم با پنجره‌ست. و با توجه به اینکه لبه‌ی پایینی پنجره از لبه‌ی کناری تختم پایین‌تر هست، حس فوقالعادع‌ای به من میده - از جنس اون حس‌ها و اتفاقاتی که آدم دوست داره به همه نشون بده و به اشتراک بگذاره -.

اتفاق شاید متفاوت دیگری که در این مدت رخ داد، دوری چند روزه‌ی من از شبکه‌های اجتماعی و اینترنت بود. به تلگرام و اینستاگرام وابستگی زیادی نشون می‌دادم و هر لحظه منتظر بودم کسی پست جدیدی بگذاره، و این در کارآمدی روال روزمره زندگی‌م اختلال ایجاد کرده بود. البته یه سری آسیب‌شناسی دیگر هم داره که بگذریم ازشون...
توی این چندروز این نرم‌افزارها رو پاک کردم و به نوعی میشه گفت آیفونم رو کنار گذاشتم. و این حرکت در کنار اینکه با تقریب بسیار خوبی فقط با "همراه اول" ارتباط تلفنی یا اس‌ام‌اس ای دارم، کلا گوشی‌هام کنار رفت! و این خوب بود...

انی‌وی...

به جای اینکه اطلاعات شناسنامه‌ای بپرسیم توی حال و احوالای عید، از پوسته‌ی درونی یه ذره عمیق‌تر بریم، بپرسیم چی خوندی؟ چه‌کار میکنی؟ زندگی چطوره؟ در مورد احساسات بپرسیم و ...




یاعلی مددی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی‌رضا میم