یا حنان...
سلام؛
چند روزی میشه که از فضا مجازی بیرونم. ایمیلم دست نخورده مونده، توییتر رو فقط میخونم، و اینجا هم میبینید که مینویسم. بالطبع من که ساعتهای زیادی از روز رو با اینترنت سر میکردم، با خلا بزرگی دست به گریبان هستم. چه بسا به خاطر نبودن حسابهای کاربریم، و ابراز نشدن در فضای مجازیه که دارم این متن رو مینویسم! کی میدونه؟
یادم نیست که کدوام بزرگواری این رو گفته، میفرماید که در عصر جدید ترس من بیشتر اینه که نتونم تنها باشم، اینکه با خودم باشم. قطعا اینجا تنهایی ِخوب مطرحه، و فرد از بودن با دیگران سیراب شده، شخصیت مستقل خودش رو پیدا کرده و به قول معروف از آب و گل دراومده. اما چرا من این نقل قول رو مطرح کردم؟ چون مساله من به کلی برعکسه. همون سوال همیشگی. که البته الان براش جواب دارم، ولی جوابی ناامید و دلتنگ کننده.
سوال چی بوده همهی این مدت؟ در مورد سستی و بیمایه بودن ارتباطاتمون بود. من و فلانی با هم دوستی خیلی صمیمی در مدرسه بودیم. به محض فارغ التحصیلی از مدرسه ارتباطمون از بین رفت. چون دیگه در یک جا نبودیم! به همین سادگی و سستی! یا خیلی از دوستان و آشنایان و حتی فامیلها! شما اگه تلفنهمراه و یا منزل رو جواب ندید، و یا شماره تلفن رو عوض کنید خیلی راحت بسیاری از رابطههاتون میگسله! و این سستی رابطهها، چه مایل به حفظ باشیم و چه نباشیم چندسالی بود که به شدت آزاردهنده بود برای من. اما چه میشود کرد؟..
در ادامه چندتا نکتهای که من بهشون رسیدهام رو نوشتم. نمیگم که دلپذیر و دلپسندند!
- واقعا نفس ارتباطات ما سسته! نمیشه کسی رو به زور در ارتباط نگه داشت، میشه خیلی راحت گذاشت و رفت...
- شدت و چسبی که در ارتباطات ما حرف اول و آخر و اصلی رو میزنه، رابطه قلبیه. تا وقتی که من در قلب فرد مقابلم جا داشته باشم، فرد مقابلم فکر رفتن و گسستن از من به سرش نمیزنه. صد البته احتیاج و عوامل محیطی هم دخیله، ولی خیلی تحت کنترل ما نیست.
- حرف خیلی خوبی که از سید موسی صدر یادگرفتم این بود که این دنیا محدوده، امکانات و شرایطش هیچ وقت نمیتونه دلخواه بشه. همیشه تزاحمها و درگیریها وجود دارند. اما دنیای غیرمادی جاییه که این مشکلات نیست. دل رو باید به اونجا بست. اگه با اونجا مربوط بشی، ممکن نیست که بذاره بره. فاصله، حجاب، کمبود وقت، و همه محدودیتها و دست و پا گیریهای این دنیایی نیست که سرد و دلزدهات بکنه.
و خیلی حرفا و نکات دیگهای که الان در سطح ذهنم نیست.
یه سری چیزا هم نباید گفت، گلهآمیزه. بگذریم..
و آخر سر هم شعری دلتنگانه با قافیهی "بغلم کن"...
یاعلیمددی...